the guest ghost [SOPE]

46 8 0
                                    

روح در این داستان صرفا اشاره به شخصی خیالیست
آهنگ این قسمت the curse of the fold هست، آهنگ رو از جایی پلی کنید که هوسوک شروع میکنه به خوندن

صدای همهمه‌ی به هم زدن گلس‌های شراب و البته خنده‌های بی پایان نمیذاشت درست فکر کنه
به یک مکان ساکت تر نیاز داشت
زیر لب چیز هایی با شخصی زمزمه میکرد
صحبت کردن با اون شخص جوری بود که انگار همه اون رو میدیدن

-اگ برم تو یکی از اتاقی این عمارت کسی متوجه میشه؟

انگار مخاطبش روحی از همین خاندان و عمارت بود
از اون می‌پرسید تا جوابی بهش بده
ولی روح ترجیح میداد فقط تماشاگر باشه

-امممم کدوم رو انتخاب کنم که کسی داخلش نباشه

به اطراف نگاه می‌کرد
بالا‌، پایین
طبقات رو رصد می‌کرد
گرمای سالن باعث میشد بیشتر به دنبال راه فرار باشه
دیواره‌ی بیرونی گلسی که دستش بود به خاطر گرما عرق کرده بود و قطراتش روی انگشتاش فرود میومدن

همچنان در حال رصد کردن بود
بلخره اتاقی با دری مثل بقیه درها نظرش رو جلب کرد
انگار روح به اون سمت اشاره میکرد
مایع درون گلس کم کم رو به گرمی میرفت و قطراتش تبخیر میشد

و اروم به سمتش رفت
جوری قدم میزد که انگار رو ابرها راه میره
نرم و آروم

-فکر نمیکنم مشکلی به وجود بیاد من یه ساعتی اینجا بمونم مگه نه؟

روح سر تکون داد و به داخل اتاق هدایتش کرد
آروم و بی سر و صدا در رو بست و نفس عمیقی کشید
پنجره‌ی اتاق باز بود و هوای پاییزی به درون نفوذ میکرد

پرده‌ها رقصان جلوش حرکت می‌کردند
نسیم صورتش رو نوازش میکرد
گونه هاش رو لمس میکرد و پیشونیش رو بوسه باران میکرد
همچنان به صحبت با روح ادامه می‌داد

-بلخره آرامش

به در تکیه داد و دستهاش رو پشتش برد و اونها رو گرفت
چشماش رو بست و سعی کرد روی بادی که داشت بغلش میکرد تمرکز کنه
مدتی گذاشت باد به آغوش کشیدنش رو ادامه بده

ولی بعد تکیه‌ش رو برداشت و سمت پنجره حرکت کرد
دست‌هاش رو لبه‌ی پنجره گذاشت و سردی آهن رو به دست‌هاش هدیه داد
باد میون موهاش چرخ میزد و به این‌ور و اون‌ور حرکتشون میداد

از اون بالا به خوبی میتونست شهر رو ببینه
لامپ‌هایی که به خاطر دور بودنشون نقطه ای نورانی بودن
ساختمون‌هایی که نور چراغ‌هاشون از پنجره هاشون بیرون زده بودن

قسمتی هم بود که هیچ لامپ و چراغی نبود
زاغه‌نشین‌ها
هوسوک هم از همون دسته بود
چندین سال پیش...

پسری که در این زمان با لباس‌های گرون قیمت تو عمارتی که تماما به نام خودش بود ایستاده بود..
چندین سال پیش با خانوادش تو همون محله زندگی میکرد

oneshot 👀Where stories live. Discover now