part5

592 30 1
                                    

Beautiful oblivion

part 9

"
*چهار روز بعد
ته بالاخره کار هاش تموم شد و با خستگی به سمت بیمارستان حرکت کرد
کار این هم تموم می‌کرد تا چند روز به خودش استراحت میداد و به مسافرت میرفت
واقعا دیگه تحمل هیچکس رو نداشت
یه هفته کامل بدبختی کشیده بود و الان اصلا دیگه حوصلش به هیچکس نمی‌کشید
وارد بیمارستان شد و سمت اتاق کوک رفت
احتمالا دیگه امروز مرخص می‌شد
هم از بیمارستان هم از زندگی
وارد اتاق شد "
+ سلام .. بهتری؟
-سلام خوبم(بیحال و اروم)
"کوک تو این چهار روز لب به هیچی نزده بود لباش از خشکی ترک برداشته بود و رنگش سفید شده بود کارش شده بود هرشب گریه کردن"
+ معلومه خوبی ! توی این چهار روز چیزی نخوردی ؟ ( بیخیال و سرد )
- نه
" ته که اصلا براش مهم نبود و الان فقط خستگی خودش مهم بود رفت به دکتر گفت تا بیاد معاینش کنه که ببینه میتونه مرخصش کنه یا نه
دکتر اومد بالا سرش و کوک رو کامل معاینه کرد"
دکتر:میتونن مرخص بشن ولی حتما باید غذا بخورن و خودشونو تقویت کنن تو این چهار روز که شما نبودین هیچی نخوردن
" ته به حرف های دکتر توجهی نکرد و یسری از لباسای خودش که آورده بود از خونه رو داد کوک بپوشه
پوزخندی روی لبش شکل گرفت
لباساش موقع زدنش پاره پاره شده بود
اگه کوک بدونه برای چی لباسای خودش نیست قطعا همین الان فرار می‌کرد "

Daddy mafiaМесто, где живут истории. Откройте их для себя