بهار ۲۰۲۰
صبحها با استرسی بیدار میشم که انگار مال من نیست.
بیخ گلوم یه چیزی میچسبه، قلبم چنان عصیانگرانه به سینهام میکوبه که هر لحظه حس میکنم یا الان از کار میوفته یا از اون قفس آزاد میشه و درجا خودم و خودش رو راحت میکنه.
چشمهام رو که باز میکنم میبینم توی دنیای واقعی خودم گیر افتادم و برای دقایقی تموم تنم فلج میشه.
هیچچیزی حس نمیکنم، هیچچیزی جز اون تپشهای بیقرار و نفسهای سنگین.
تمام اون مدت بیحسی رو با خودم حرف میزنم تا حالم کمی بهتر بشه و توی تمام اون لحظات فکر تو رو پس میزنم و به گوشهای از ذهنم پرت میکنم تا این تن دمی آروم بگیره.
عین هر روز، بعد از آروم شدن قلبم، از تختم جدا میشم و با قیافهای داغون سمت حموم میرم.
چون هرچقدر هم بخوام با خودم کنار بیام و هوای خودم رو داشته باشم، نمیشه.
زندگی همهجای این جهان جریان داره و هیچوقت برای من صبر نکرده، نه برای من و نه حتی برای دیگران!
پس بیتوجه به چیزی، حتی خودم و احساساتم، آماده میشم تا سرکار برم.
شاید این بار من هم لابهلای آتیشهایی که خاموش میکنم بسوزم و دیگه ردی ازم توی این دنیا نباشه.تابستان ۲۰۲۰
هنوز نمردم و دارم نفس میکشم.
خبری ازت نیست، یعنی هست ولی، من نمیخوام بدونم.
هنوز هم صبحها با همون حالتها بیدار میشم و دوش میگیرم.
هنوز هم فکرت رو پسِ ذهنم پرت میکنم ولی... هنوز تو اینجایی!
هنوز هم من اینجام، زنده بیرون اومده از لابهلای آتیشهایی که نمیدونم چرا حتی اونها هم ازم فراریاند.پاییز ۲۰۲۰
همهی روزها عین هم و همهی فصلها شبیه به هم شده.
کی گفته پاییز برای عشاقه؟ اصلا چه چیز عاشقونهای راجع به پاییز وجود داره؟
راستش رو بگم هنوز هم هر روز همون روتین رو دارم.
تپش قلب، حرف زدن با خودم، باز کردن چشمام، نفسهای سنگین و حموم.
من هنوز نفس میکشم، دقیقاً عین تو.
ولی آیا زندگی میکنم عین تو؟ قطعاً نه!زمستان ۲۰۲۰
نمیخواستم برات چیزی بنویسم اما امروز نزدیک بود بالاخره بمیرم و از دست این زندگی نکبتی راحت شم ولی گفتم که، حتی شعلههای آتیش هم ازم فراریاند.
همکارم، همون آتشنشان جذابه که میگفتی باهاش حرف نزنم، دقیقاً همون، من رو از اون مغازهی سوخته بیرون کشید.
کاش میتونستم بهش بگم که خودم اونجا رفتم و اونجا موندم.
این کارم اقدام به خودکشی محسوب میشه؟ هرچیزی که بود، برای اولین بار جرأت انجام دادنش رو داشتم.
جرأت مردن رو.