–خدای من،خدای من دیرم شد سوفیااااا پس صبحونه ی من چی شد بجنب.
سوفیا در حالی که آخرین کارای میز صبحونه رو میکرد سریع عقب رفت و کمی خم شد
–صبحونتون حاضره قربان.
همونطور که برای خودش لقمه میگرفت غر میزد
–چرا پدر منو هم بیدار نمیکنه میتونیم باهم بریم شرکت آآهههه خدا خیلی دیر شد.در حالی که جیمین بخاطر عجله ای بودن کاراش حتی کتش هم کج و کوله پوشیده بود مادرش در کمال آرامش چای مورد علاقه اش رو میخورد و مجله اش رو ورق زد لباشو جمع کرد
+میخواد مسولیت پذیر و خود ساخته باشی صبحونتو کامل بخور جیمین امروز تا دیر وقت کار داری.
به زور لقمه ی بزرگش رو با آبمیوه اش قورت داد و از جاش بلند شد و کتش رو مرتب کرد
–یه چیزی تو شرکت میخورم فعلا باید به جلسه ام که با مدیر عامل شرکت قُلمون دارم برسم این برام خیلی مهمه.
با عجله به گونه ی مادرش بوسه زد و سمت در رفت
+میدونم که از پسش برمیای یادت نره با احترام جلوشون خم شی.
همونطور که در رو میبست بلند غر زد تا مادرش صداشو بشنوه
–خدای من مامان ، اینجا که کره نیست آمریکاست.
با عجله سمت ماشین رفت و قبل از اینکه بهش برسه راننده رو صدا زد
–مینهو سوییچ رو بده خودم میرم بجنب بجنب.مینهو که ناخداگاه بخاطر عجله ی جیمین هل شده بود به ناچار سوییچ رو پرت کرد و بلافاصله بعدش خم شد و معذرت خواست جیمین تو هوا گرفتش و چشمکی زد سریع سوار شد تخته گاز تا شرکت روند بلاخره رسید شرکت دو قلوی پائون دوتا برج بلند که به هم چسبیده بودن و یکیش مال پدرش و اون یکیش مال بهترین دوستش بود که دوتایی باهم رویای ساختن و اداره کردنش رو داشتن حرفایی که پدرش گاه و بی گاه سر میز ناهار یا شام می گفت نشون میداد که این دوتا ساختمون بلند و بالا فقط یه شرکت ساختمون سازی و دیزاین داخلی عادی نیست و پشتش هزاران چیز با ارزش معنوی پنهان شده و این باعث میشد جیمین خودش رو به شدت مسئول بدونه و خب به عنوان تک پسر خانواده ی پارک و رییس آینده ی یکی از برج های شرکت پائون باید خودش رو ثابت میکرد و دیر کردنش یه امتیاز منفی محسوب میشد سوییچ رو سمت مسول پارکینگ پرت کرد و با عجله وارد شرکت شد سوار آسانسور شد و دکمه ی طبقه اش رو فشار داد تمام مدت در حال ضرب گرفتن پاش و چک کردن ساعتش بود بعد از اینکه رسید از آسانسور بیرون اومد سمت دفترش رفت منشیش به احترامش بلند شد
+روز بخیر آقای پارک.–روز بخیر جولیا ، قرار های قبلی داریم؟.
+خیر قربان.
–پس برنامه ی امروز رو برام بفرست.
YOU ARE READING
the heirs
Short Storyتهیونگ میدونست جونگکوک چیکار کرده بود جیمین رو داغون کرده بود،خرابش کرده بود ، رسما نیستش کرده بود و رفته بود نه! این در مورد یه کراش قدیمی یا یه شکست عشقی کوفتی نبود جیمین قبل از به وجود اومدن عشق یا حتی یه کراش کوچولو شکسته بود جونگکوک اونو شکسته...