الان چند دقیقه بود که جونگکوک داشت جلوش قدم میزد و مشتش رو به کف دستش میکوبید و و زمزمه هایی میکرد که مشخص نبودن اما لحن سرزنشگرانه ای داشتن اینا تنها چیز لازم برای کلافه کردن تهیونگ بودن چندتا دکمه های اول لباسش رو باز کرد و دستشو کنار سرش گذاشت و به جونگکوک نگاه کرد بی حوصله تر و خسته تر از اون چیزی بود که صداشو ببره بالا
–جونگکوکاااا...از مبلمان دفترت استفاده کن اونا برای تو ان.
+آخه...آخه این چطور ممکنه؟.
–لطفا بشین.
+من اصلا نمیفهمم.
چشماشو رو هم فشرد و صداشو همونطور پایین نگه داشت
–جونگکوک خواهش میکنم.
+خدای من تا حالا اینقدر خودمو بی دست و پا ندیده بودم.
بلاخره صبرش تموم شد و به موهاش چنگ زد و صداش رو بالا برد
–صدای اون پاشنه های لعنتیت رو ببررر.
جونگکوک یهو از حرکت ایستاد با حیرت سمتش برگشت و جدی بهش نگاه کرد
+آخه چطور ممکنه که اینقدر خوشگل شده باشه؟.
بی توجه نفس عمیقی کشید و روی مبل لم داد تا بتونه یکم خستگی در کنه
–آههه خدا رو شکر خیلی رو مخ بود.
جونگکوک با دیدن بی اهمیتیه تهیونگ نالید
+تهیونگ جواب بده.
–کی؟!خانم کوپر؟شنیدم طلاق گرفته حتما بهش ساخـ..
جونگکوک داد زد اونقدر سردرگمی و بیچارگی توی لحنش بود که صورتش جمع شد و رگ کنار سرش ورم کرد
+تهیونگگگ ، جیمینننن...چطور به یه مدل تبدیل شدهههه.
تهیونگ هم صداشو تا حدودی به اندازه ی جونگکوک بالا برد اما به اندازه جونگکوک عصبی و دستپاچه نبود بیشتر کلافه بود که چرا باید حتی به این سوال مسخره جواب بده
–نمیدونم چرا نمیری از خودش بپرسی رژیم غذاییش چی بوده.
البته که خود تهیونگ میدونست میدونست هر روز صبح یه بشقاب بی خوابی و ناهار چند تیکه فشار عصبی و در کنارش یه لیوان ترس و وحشت از توی جمع قرار گرفتن برای شام هم سوپ اشک های شبانه اش رو میخورد در آخر با چندتا قرص حسرت و آرزو بازی با بچه های دیگه خوابش میبرد این رژیم طلایی جیمین برای تبدیل شدن به چیزی که الانه بود تهیونگ همیشه وجود داشت شکستن جیمین رو دید و همینطور دید که جیمین چطور به تنهایی سر پا شد اونطرف شاهد رشد جونگکوک بود اینکه چطور تغییر کرد و مستقل شد و دیگه چیزی از اون بچه تخس و بی ادب باقی نذاشت اما الان حسابی از دست این سرنوشت زبون نفهم که این دوتا رو باهم روبه رو کرده و اونو بینشون قرار داده شاکی بود جونگکوک با دست به بیرون اشاره کرد و اونقدر محکم دستشو کشید که کل هیکلش باهاش تکون خورد و چند دسته از موهاش توی صورتش ریخت
+اون...کسی که...من دیدم...جیمین بچگیام نییستتت تهیوننگگگ نیستتت...چه بلایی سرش اومدههه.
VOCÊ ESTÁ LENDO
the heirs
Contoتهیونگ میدونست جونگکوک چیکار کرده بود جیمین رو داغون کرده بود،خرابش کرده بود ، رسما نیستش کرده بود و رفته بود نه! این در مورد یه کراش قدیمی یا یه شکست عشقی کوفتی نبود جیمین قبل از به وجود اومدن عشق یا حتی یه کراش کوچولو شکسته بود جونگکوک اونو شکسته...