« قبل از شروع پارت ووت و کامنت یادتون نره 🌊🐚 »
کت مشکیش رو پوشید برای سم که خبر رسیدن مهمانش رو میداد، سری تکون داد و کنارش به سمت سالن نشیمن حرکت کرد.
برعکس خانواده گریمالدی و اللخصوص کاپری خانواده، اورلاندو گریمالدی، که دومنیکو به شخصه هیچ علاقهای بهشون نذاشت، در مورد خانواده لاروکا شرایط متفاوت بود.بئاتریس لاروکا، کاپری خانواده لاروکا، به معنای واقعی کلمه یه ماده گرگ بود؛ یه مادر فوقالعاده، یه رهبر موفق و زنی که دومنیکو از وقتی به یاد داشت، براش قابل تحسین بوده.
بئاتریس مثل کوه محکم و استوار بود و تو شخصیت تأثیرگذارش، حتی بعد از مرگ پسر هشت سالهاش هم، کوچکترین تزلزلی ایجاد نشد.
بئاتریس زنی بود که دومنیکو همیشه آرزو داشت توی زندگیش داشته باشه؛ متاسفانه نه مادرش چنین شخصیت فوقالعادهای داشت و نه همسرش...بئاتریس تنها کسی بود که بعد از انجام مراسمش، زمانی که از شدت تب و تشنج نمیتونست از تختش بیرون بره، اون هم وقتی که کمتر از یکسال از مرگ پسر خودش میگذشت، برای ملاقاتش به عمارت پدریش اومده بود و حالا اگر دومنیکو تا رسیدن به این موقعیت و این جایگاه، کم نیاورده بود به خاطر نصیحت ها و صحبتهای اون زن بود.
قدمهای آرومش رو به سمت نشیمن کشید و برای زنی که با لبخند در حال تماشا کردنش بود، سری تکون داد و لبخند کمرنگی روی صورتش نشست؛ روی مبل مقابلش نشست و قبل از اینکه بتونه لب باز کنه، صدای لطیف زن تو گوشش پیچید " عروسکت رو این اطراف نمیبینم! نکنه داری ازم پنهونش میکنی؟! "
لبخند دومنیکو وسعت گرفت و صدای ملایم خنده اش تو سالن پیچید، سری به دو طرف تکون داد و به آرومی زمزمه کرد " فکر نکنم بت... "
حرفش با شنیده شدن قدمهای سریعی و باز شدن یهویی در، کامل نشد و بدون اینکه به سمت در نگاهی بندازه، سری به تاسف تکون داد و با دستش به در شاره کرد. " بفرمایید، اینم عروسکی که دنبالش میگشتید. "میلی بی توجه به حرف پدرش، با ذوق به سمت زن دوید و خودش رو بین دستهای باز شده بئاتریس انداخت؛ محکم گونه آرایش شدهاش رو بوسید و در حالی که دستهاش رو دور گردنش حلقه میکرد، با لحن لوسی گفت " دلم برات کلی تنگ شده بود عشقم، آنتونیو جونمو نیاوردی؟! "
بئاتریس بوسه روی گونهاش رو جبران کرد و در حالی که بدن کوچیک میلی رو به خودش میفشرد، موهای روی پیشونیش رو به پشت گوشش هدایت کرد و جواب داد " دل منم برات تنگ شده بود پرنسسم؛ آنتونیو تو حیاطه، نمیخواستم بیارمش بچههای خالهاش هم خونشون بودن ولی وقتی فهمید قراره بیام اینجا حاضر نشد بمونه، منم مجبور شدم هر سه تاشونو باهم بیارم. برو پیششون ولی قول بده بلایی سر دختر خاله و پسر خاله اش نمیاری.! "
YOU ARE READING
NIGHT HUNTER - KOOKV
Fantasyدر دنیایی که قدرت در سایه مافیا پنهان شده، مردی از خاندانی قدرتمند، زندگی پرمخاطرهای را در پیش گرفته است. او در کنار دخترش، در تاریکی امپراتوری خود گام برمیدارد. اما یک شب، راز هولناکی از اعماق دریا سر برمیآورد. در اعماق تاریکی، رازهایی نهفته است...