« قبل از شروع پارت ووت و کامنت یادتون نره 🌊🐚 »
فلش رو داخل کشو انداخت و رو به پسرک لب زد " کارت خوب بود. حقوقت امشب پرداخت میشه و میتونی تا آخر هفته استراحت کنی. برای دو روز دیگه باید تو هتل آماده باشی. آدرسو میفرستم برات. میتونی بری. "
آندرئا سر به زیر چشمی گفت و پشت سر متیو از اتاق خارج شد. در اتاق کامل بسته نشده بود که دوباره با شدت باز شد و میلی درحالیکه دست تهیونگ رو میکشید وارد اتاق شد و اهمیتی به نگاه خیره پسری که از کنارش رو شدند نداد. دومنیکو ابرویی بالا انداخت و به صورت بی حوصله و کلافه پسرک خیره شد. به طور واضح تهیونگ هیچ علاقهای به بودن تو اون اتاق نداشت و به اجبار میلی پشت سرش حرکت میکرد.
" سلام بابایی. بیا تهیونگ، بیا هر کدومو که میخوایی انتخاب کن. "
و بعد تهیونگ رو تا چسبیدن به قفسه کتابهای پدرش هول داد. دومنیکو از جا بلند شد و دست به سینه بهشون نزدیک شد.
" فکر کنم یه توضیح بهم بدهکاری خورشید کوچولو. "
میلی شونه ای بالا انداخت و سرسری جواب داد" میخوام کتاب بدم بخونه. "
دومنیکو نیم نگاهی به صورت ناراضی تهیونگ و قفسهای که مقابلش ایستاده بودند انداخت و لب زد " فکر نمیکنی برای استفاده از کتابهای من، حداقل باید از خودم اجازه بگیری؟! "قبل از اینکه دخترک با ابروهای بالا انداخته و لحن طلبکارش جواب پدرش رو بده، صدای ضعیف تهیونگ به گوش رسید. " نمیتونم میلی. هنوز نمیتونم بخونم. "
دومنیکو سری به تأسف تکون داد و زمزمه کرد " اینکه انقدر زود ازش انتظار داشته باشی بتونه کرهای بخونه خیلی بیشتر از توانایی و ظرفیتشه میلی؛ فعلا انگلیسی کار کنید. "
میلی لبش رو آویزون کرد و با لحن مأیوسی گفت " حیف شد. دلم میخواست کرهای هم مثل من یاد بگیره. "
دومنیکو دستی به سر دخترک کشید و با محبت لب زد " این دنیا جاییه که تو توش بزرگ شدی. از بچگی خیلی چیزها دیدی و یاد گرفتی، نمیتونی انتظار داشته باشی تهیونگت هم مثل خودت باشه عزیزم. برای اون زوده بتونه با این شرایط کنار بیاد و چیزهایی که تو بلدی رو یاد بگیره. "
میلی ناراحت لب زد " ولی بابا تهیونگ خیلی باهوشه. قول میدم زود یاد بگیره. "
دومنیکو سری تکون داد و برای بغل کردن دخترکش خم شد.
" خودتم فقط حروف الفبای کرهای رو یاد گرفتی، بعد چطور انتظار داری تهیونگ بتونه کتابای منو بخونه؟! "میلی دستهاش رو دور گردن پدرش حلقه کرد و دوباره نگاهش رو به سمت تهیونگ که سر به زیر کنار قفسه ایستاده بود و با نوک انگشتهاش جلد کتابها رو لمس میکرد، برگردوند. بی حواس سر تکون داد و طوری که تهیونگ نشنوه زیر گوشش زمزمه کرد " آخه تهیونگ همش تنهاست بابا. از خونه هم بیرون نمیره. میخوام وقتی من نیستم حوصلهاش سرنره. "
YOU ARE READING
NIGHT HUNTER - KOOKV
Fantasyدر دنیایی که قدرت در سایه مافیا پنهان شده، مردی از خاندانی قدرتمند، زندگی پرمخاطرهای را در پیش گرفته است. او در کنار دخترش، در تاریکی امپراتوری خود گام برمیدارد. اما یک شب، راز هولناکی از اعماق دریا سر برمیآورد. در اعماق تاریکی، رازهایی نهفته است...