𝐏𝐚𝐫𝐭 13

1K 196 38
                                    

« قبل از شروع پارت ووت و کامنت یادتون نره 🌊🐚 »

فلش رو داخل کشو انداخت و رو به پسرک لب زد " کارت خوب بود. حقوقت امشب پرداخت میشه و میتونی تا آخر هفته استراحت کنی. برای دو روز دیگه باید تو هتل آماده باشی. آدرسو میفرستم برات. میتونی بری. "

آندرئا سر به زیر چشمی گفت و پشت سر متیو از اتاق خارج شد. در اتاق کامل بسته نشده بود که دوباره با شدت باز شد و میلی درحالیکه دست تهیونگ رو می‌کشید وارد اتاق شد و اهمیتی به نگاه خیره پسری که از کنارش رو شدند نداد. دومنیکو ابرویی بالا انداخت و به صورت بی حوصله و کلافه پسرک خیره شد. به طور واضح تهیونگ هیچ علاقه‌ای به بودن تو اون اتاق نداشت و به اجبار میلی پشت سرش حرکت می‌کرد.

" سلام بابایی. بیا تهیونگ، بیا هر کدومو که میخوایی انتخاب کن. "

و بعد تهیونگ رو تا چسبیدن به قفسه کتاب‌های پدرش هول داد. دومنیکو از جا بلند شد و دست به سینه بهشون نزدیک شد.

" فکر کنم یه توضیح بهم بدهکاری خورشید کوچولو. "

میلی شونه ای بالا انداخت و سرسری جواب داد" میخوام کتاب بدم بخونه. "
دومنیکو نیم نگاهی به صورت ناراضی تهیونگ و قفسه‌ای که مقابلش ایستاده بودند انداخت و لب زد " فکر نمیکنی برای استفاده از کتاب‌های من، حداقل باید از خودم اجازه بگیری؟! "

قبل از اینکه دخترک با ابروهای بالا انداخته و لحن طلبکارش جواب پدرش رو بده، صدای ضعیف تهیونگ به گوش رسید. " نمیتونم میلی. هنوز نمیتونم بخونم. "

دومنیکو سری به تأسف تکون داد و زمزمه کرد " اینکه انقدر زود ازش انتظار داشته باشی بتونه کره‌ای بخونه خیلی بیشتر از توانایی و ظرفیتشه میلی؛ فعلا انگلیسی کار کنید. "

میلی لبش رو آویزون کرد و با لحن مأیوسی گفت " حیف شد. دلم میخواست کره‌ای هم مثل من یاد بگیره. "
دومنیکو دستی به سر دخترک کشید و با محبت لب زد " این دنیا جاییه که تو توش بزرگ شدی. از بچگی خیلی چیزها دیدی و یاد گرفتی، نمیتونی انتظار داشته باشی تهیونگت هم مثل خودت باشه عزیزم. برای اون زوده بتونه با این شرایط کنار بیاد و چیزهایی که تو بلدی رو یاد بگیره. "

میلی ناراحت لب زد " ولی بابا تهیونگ خیلی باهوشه. قول میدم زود یاد بگیره. "
دومنیکو سری تکون داد و برای بغل کردن دخترکش خم شد.
" خودتم فقط حروف الفبای کره‌ای رو یاد گرفتی، بعد چطور انتظار داری تهیونگ بتونه کتابای منو بخونه؟! "

میلی دست‌هاش رو دور گردن ‌پدرش حلقه کرد و دوباره نگاهش رو به سمت تهیونگ که سر به زیر کنار قفسه ایستاده بود و با نوک انگشتهاش جلد کتاب‌ها رو لمس می‌کرد، برگردوند. بی حواس سر تکون داد و طوری که تهیونگ نشنوه زیر گوشش زمزمه کرد " آخه تهیونگ همش تنهاست بابا. از خونه هم بیرون نمیره. میخوام وقتی من نیستم حوصله‌اش سرنره. "

NIGHT HUNTER - KOOKVWhere stories live. Discover now