« قبل از شروع پارت ووت و کامنت یادتون نره 🌊🐚 »
به پسر برهنهای که از صدای باز شدن در، پلکهای بستهاش رو از هم فاصله داده بود و با گیجی به اطرافش نگاه میکرد نزدیک شد و کنارش روی زانو نشست. پسرک با دیدنش اخمی کرد و نامحسوس خودش رو عقب کشید؛ ولی با دیدن نگاه عجیب مرد، که پاهای برهنهاش رو هدف گرفته بود، معذب تکونی خورد و با یادآوری دردی که طی شب گذشته، برای جدا شدن فلسها و از بین رفتن دمش کشیده بود، اخمش شدت گرفت و بدن دردناکش رو بیشتر به دیوار سرد پشت سرش چسبوند.
بعد از چند لحظه صدای گرفته و بی میلش به گوش دومنیکو رسید " میلی "
دومنیکو به طوری که اون پسر به دیوار کنار در چسبیده و پاهای رنگ پریده اش رو تو شکمش جمع کرده بود و حلقه دستاش که دور زانوهاش بود، خیره شد؛ متوجه منظورش از گفتن اسم دخترش و حتی لحن سردش و دزدیدن نگاهش از صورت خودش شده بود. به آرومی پچ زد " حالش خوبه "
تهیونگ بزاقش رو قورت داد و حلقه دستش رو تنگتر کرد و سعی کرد بیشتر بدنش رو بپوشونه؛ زیر ناخنهاش خونی بود و از کمر به پایین بدنش گزگز میکرد. انقدر تو اون حالت نشسته و با کوبیدن به در، سعی کرده بود بازش کنه که همونجا خوابش برده بود و کل بدنش خشک شده بود.
" کل شب اینجا بودی؟! "
صدای مردی که خانواده میلی بود به گوشش رسید بدون اینکه هیچ تلاشی برای جواب دادن بهش بکنه، نگاهش رو روی پله ای که باعث آسیب رسیدن به دخترک شده بود نگه داشت، همچنان هیچ تمایلی برای نگاه کردن بهش نداشت.
از اون مرد خوشش نمیاومد... تو کل مدتی که بین انسانها بود فقط از اون بچه خوشش اومده بود و تنها کسی بود که دوستش داشت. شاید اگر این اتفاقات نمی افتاد، جفتش پیش چشمهای خودش از بین نمیرفت و بچهاشون هم به دنیا میاومد؛ میتونست دختری مثل اون بچه آدم داشته باشه؛ دختری که مثل مادرش زیبا بود و احتمالاً فلس های آبی پدرش رو به ارث میبرد... در واقع.. اون پسر آرزو داشت یه دختر با فلس های هم رنگ خودش داشته باشه.. ولی انسانها....
" میخوایی ببینیش؟! "
دومنیکو گفت و این بار، نگاه الهه آبی به آرومی به سمتش چرخید و بعد از یه مکث طولانی، آروم سر تکون داد.
دومنیکو نگاه از چشمهای براق پسر گرفت و از جا بلند شد؛ دستش رو به سمتش گرفت و زمزمه کرد " پاشو "پسر نگاهی به دست دراز شده مرد انداخت و معذب بدنش رو جمع کرد. اخم کمرنگی روی صورت دومنیکو نشست و دستش رو عقب کشید و منتظر موند خودش بلند بشه؛ هر چند با طولانی شدن انتظارش، متوجه چیز دیگری هم شد؛ پاهای بهم چفت شده و لرزون پسری که میلی تهیونگ صداش میکرد، به طور کامل جلوی دیده شدن نقاط خصوصی پایین تنه اش رو میگرفت و دومنیکو متوجه شد اون موجود بخاطر برهنه بودنش حاضر نیست از جا بلند بشه.
YOU ARE READING
NIGHT HUNTER - KOOKV
Fantasyدر دنیایی که قدرت در سایه مافیا پنهان شده، مردی از خاندانی قدرتمند، زندگی پرمخاطرهای را در پیش گرفته است. او در کنار دخترش، در تاریکی امپراتوری خود گام برمیدارد. اما یک شب، راز هولناکی از اعماق دریا سر برمیآورد. در اعماق تاریکی، رازهایی نهفته است...