صدای نوتیف های مکرر موبایلش از خواب بیدار شد
دید که یه نفر مدام داره زنگ خونش میزنه.
لباسش گوشه تخت افتاده بود رو به تن کرد و به سمت در قدم برداشت .
در و باز کرد :
_سلام کوئِلو
اگه... اگه رفتی به حرمت هرچیزی که با خودت بردی دیگه حق برگشتن نداری.
_من از تو فرار نکردم!
من دونده ایی بودم که حتی به خط پایان هم فکر نکرده بود. این من ، ازخودش فرار میکرد.
+میدونی کیم اونجایی که عزیز ترین و نزدیک ترین آدم زندگیت تو عصبانیت حرف دلش بهت میزنه و با حرفاش قلبت هزار تیکه میشه با حرفش ، همونجا یه بار میمیری.
بغضش قورت داد و اشکش با پشت دستش پاک کرد و ادامه داد :
+حال من خوبه.
نه عاشقم ، نه غمگینم ، نه دلتنگ ، جای هیچکسی هم تو زندگیم خالی نیست.
با سرتقی سعی داشت خودش رو قوی جلوه بده اما اون درون خودش آرام میشکست.
_مگه من چه گناهی کردم
که توی خوابم هستی ، توی بیداریم نه .
توی قلبم هستی ، توی چشمام نه .
توی سرم هستی توی آغوشم نه.
نذاشت ادامه حرفاش رو بشنوه و محکم در بست و به سراغ موبایلش تا به جیمین زنگ بزنه .
YOU ARE READING
⋆♱ 𝐓𝗂𝗍α𐓣🩸. ✮
Fanfiction𝑵𝒂𝒎𝒆 :𝑻𝒊𝒕𝒂𝒏🍻🪩 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆 ، 𝑨𝒏𝒈𝒔𝒕 ، 𝒔𝒆𝒄𝒓𝒆𝒕 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌 تهیونگ ، مدلینگ معروف دورگه کسی که گذشته مرموزش رو پشت شهرتش پنهان کرده . یک روز بی دلیل دوست پسرش رو ترک میکنه و میره. و حالا پس از سالها برگشت...