Next Aim?
"میتونست خیلی ساده تموم بشه ولی من اون شب روی شونه هات گریه کردم. این چیز کمی نبود!"
جئون جونگکوک"12 دسامبر 2021"
دیگه مثل آلونک من نیست. شیک و با کلاسه~
_ من آلونک تورو ترجیح میدم.
جیمین زمزمه کرد اما صداش به قدری بلند بود که مرد بتونه غم رو تشخیص بده. از وقتی که با هم سوار ترمینال شده بودند تا لحظه ای که پیاده شدند جیمین بی حس تر از چیزی بود که همیشه نشون میداد. انگار دلش نمیخواست دل از جایی که بزرگ شده بود و هزاران خاطره خوب و بد توش ساخته بود، بکنه._ خوشگلم من-
با لبخند خواست به سمت پسری که مشغول گذاشتن کوله اش روی میز بود بره اما با صدای ویبره رفتن گوشیش و دیدن اسمی که روی اسکرین نمایش داده میشد منصرف شد. نمیتونست فرد پشت خط رو منتظر نگه داره چون ممکن بود خبر جدی یا تازه ای به دستش برسونه پس روی دکمه سبز کلیک کرد...
_ بله وویونگ؟صدای نفس نفس زدن اون پسر اولین چیزی بود که بعد از وصل کردن تماس به گوشش رسید.
_ یونگی-یونگی باید یه چیزی رو بهت بگم آه-
نگران از اینکه چه مشکلی ممکنه پیش اومده باشه اخمی کرد. نگاهی به جیمین که داشت منظره بیرون از پنجره رو دید میزد انداخت و وقتی از حواس پرتیش مطمئن شد، با نگرانی پرسید:
_ خوبی؟ چرا انقدر ترسیده بنظر میای چیشده؟
_ گوش کن من وقتی برای مقدمه چینی ندارم. فاک. خیلی چیزا هست که باید بدونی و نمیدونم وقت هست برای گفتن یا نه ولی-
وویونگ که انگار امونش داشت میبرید نفس عمیقی کشید و دست دیگش رو روی پهلوی زخمیش گذاشت تا از خونریزی بیشتر جلوگیری کنه._ اونا میخوان بکشنت. میخوان که هر جفتتون رو بکشن. لطفا مراقب- لعنتی مراقب خودتون باشید. باید قطع کنم ولی منتظر تماس بعدیم باش و زنگ نز-
با قطع شدن تماس نگاه گیجش رو به اسکرین گوشی داد. همین الان چیشد؟ مگه چه اتفاقی برای وویونگ افتاده بود که توی تن صدای فقط استرس و اضطراب شنیده میشد؟ یعنی ساتان باهاش کاری کرده بود؟ دستی روی صورتش کشید و آه عمیقی کشید. انقدر همه چیز روی هم تلنبار شده بود که نمیدونست چطوری همه رو جمع و جور کنه. از طرفی اگه اتفاقی برای وویونگ می افتاد واقعا احساس بی مصرف بودن میکرد. اما سوال اینجاست...چه اتفاقی؟" 12,13 دسامبر 2021"
_ خبرای دست اول دارم. میخوای از کجا شروع کنم؟
دن آخرین کامش رو از سیگار گرفت و فیلترش رو توی ظرفی که روی میز عسلی رو به روش قرار داشت خاموش کرد.
_ از هر جایی که به نظرت بیشتر بهش اهمیت میدم!
وویونگ ابروهاش رو بالا انداخت.
_ اوه؟ پس باید با نقشه های شوم پسرات شروع کنم.
با شنیدن اون لفظ گوش های دن تیز شدند.
_ جونگکوک و سان باز چه دست گلی به آب دادن؟وویونگ انگار که برگ برنده دستش باشه پوزخندی زد و پا روی پا انداخت. از کجا باید شروع میکرد؟ از جونگکوکی که عاشقش شده بود یا جنونی که بهش دست داده بود تا خونه معشوقه ی پنهان دن رو آتیش بزنه؟ یا نه... نقشه ی جئون ها برای کشتن برادرش؟ هر کدومشون به قدری قرار بود مغز دن رو بترکونه که ممکن بود تبدیل به یه دعوای خیلی خیلی هیجان انگیز بشه.
_ اون بچه ها تا بحال عشق رو تجربه کردن سنپای؟
YOU ARE READING
SpringDay
Fanfiction[ایرادات کوچیک به تصویر جدید من آسیب می زنن. دیوار بین اون چیزی که میخوام بگم و اون چیزی که نمیتونم بگم رو همینایرادت میشکنن. بدون وقفه با سرکشی و طرح سوال در برابر چیزی که جهان از آن استفاده می کند. از اشتباهاتم! که میتونم مثل "افتخار" نشونشون ب...