باسرعت زیادی ازاتاقش خارج شد روی نرده هانشست بسرعت ازنرده هاسرخورد پایین راه پله متوقف شدازنرده پایین پرید
+صبح بخیرخانواده جئون
.زن باسینی غذاسمت میزاومد بالبخندروبه پسرش لب زد
•صبح بخیرعزیزم ، چراانقدرزودبیدارشدی؟
+بخاطراونا، اوما بخاطراونا
.همونطورکه خوراکی هافنجون هاروروی میزمیچید باتعجب پرسید:
•کیاعزیزم؟!
+اون کوچولوهادیگه
.به سطوح اومددست به کمربه پسرخیره شدبالحن ملایم اماتشروارگفت:
•این چه وضع حرف زدن جونگکوک الان 12سالته بازداری مثل بچه هاحرف میزنی؟خب جون بکن بچه !
.دوباره خم شدادامه کارش رسید روی صندلی نشست منتطربه پسرنگاه کرد
+عامم اوما مگ 12سال سن زیادیه؟!من خب ، خب هنوزبچم دیگه کجام بزرگه؟
.مادربانگاه تمسخرآمیزی سرتاپای پسربراندازکرد
•خیلی جاهات....
.پسربافهمیدن منظورمادرمثل لبوسرخ شدلب به اعتراض بازکرد
+عععع مامان
•بدمیگم؟
-پسرسرمادرت دادنزن ، بزرگ شدی ولی دلیل نمیشه صداتوبرای مادرت کلفت کنی هوم؟!
.دستی به سرپسرکشیدبوشه ای روی موهای پسرنشوند،سمت همسرش رفت دستشودورکمربازیک زن حلقه کردبوسه ای به پیشانی زن هدیه داد
-صبح بخیرعزیزم
•صبح توهم بخیربشین برات پنکیک درست کردم ازوناکه دوست داری
.مردبالبخندخیره به چهره زیبای همسرش روی صندلی پشت میزنشست
+اپا!
-جانم
+امروزبامن کاری نداری؟
-نه.چرامیپرسی عزیزم؟
+میخوام برم پیش اونا
•جونگکوک!
+خرگوشا
-هاح؟خرگوشا؟کدوم خرگوشاعزیزم
+من کلی خرگوش دارم اپا ، کلیه کلی فک کنم اوممم
.دستشوبه چونه اش تکیه داد حالت متفکرانه بخودش گرفت
+اهافک کنم 15تان اره خیلین شایدم بیشتراپا اوناخیلی بام خوبن همش توبغلمن
~صبح بخیراوما،صبح بخیراپا
.دستی به چشم هاش کشید بزورقدشوبه صندلی رسوندروش نشست
•صبح بخیرعزیزدلم خوب خوابیدی؟
~اوهوم ، اوماگشنمه
•وای پاک داشت یادم میرفتا،بفرمایین
YOU ARE READING
𝐑𝐚𝐛𝐛𝐢𝐭 𝐛𝐨𝐲|𝐕𝐊𝐎𝐎𝐊
Historical Fiction+عاححح این چه حسیه؟ -این منم کوچولوحسم میکنی؟ +عا....اره اه .............................................................................................. ژانر:رومنس . اسمات .فلاف . هایبرید.زندگی روزانه.فانتزی .کمی کمدی . معمایی ...