part«2»🌱

408 41 0
                                    

زمان:«26/ژوئیه/2016»
راجب ماشینش شایدبگید دادا اخه سوتاتا؟!
ولی اره سوتاتا آخرین مدل ماشین در2016درکره بوده:)

نکته📌
پرش زمانی داریم
___________________________________________،_

.ازعمارت خارج شدسمت خروجی پاتندکرد . به سرعت سمت ماشین سوتاتانقره ای خودش شد بسرعت به سمت«خونه» عموش که اختلاف سنی خاصی باپسرنداشت رفت

-لعنتی،لعنتی حتی نفهمیداون مهمونی برای چیه؟!
اون بخوره توسرش سالگرده مادرمه عوضی مادرمایل هاازم دورتره من!
منه لعنتی نمیتونه برم یه دل سیرسرخاکش بعد10سال گریه کنم

.بغض به گلوش چنگ میزدتاازادبشه ازحصارغم آزادبشه ،آزادانه فریادبزنه اشک بریزه

-نمی بخشمت من لعنتی !

.انقدرحین رانندگی اشک ریخت فریادزدکه نفهمیدکی وچطوربه خونه هوسوک رسیده
.
.
.
~بله؟!

-هوسوکااااا

.بشدت خودشودرآغوش مردفروبردهق هق کنان بحرف اومد

-مرگ برام عروسیه هوسوک

~اروم باش تهیونگا،هنوزبهش عادت نکردی؟

.باحالت عصبی ناراحت اخم هایی درهم ازآغوش مردبیرون اومد بافاصله کمی ازصورت مرد لب زد

-آدما میرن ، ولی اینکه چطوروکجاهمیشه تویاداطرافیانش میمونه
زادروزمرگش هرسال مثل خنجربه قلبم زخم میزنه هوسوکا
تواینودرک نمیکنی

.مرد دم خسته ای گرفت بازدم بلندی پس دادپسردوباره به آغوش کشید

~تهیونگا.....من به باورهای توایمان دارم.....ولی خودت به خودت باورداری؟
بایدفراموشش کنی متوجه ای؟سونهی ازخواهربرام عزیزتربودپسر
سونهی منوبزرگ کردمن ، منم امروزبی مادرشدم تهیونگ

.اینبارصدای گریه هوسوک بود که طنین اندازدیواره های ساختمون میشد

. . . ‌. . . .

~بهتری؟!

-اره،ممنون

.لیوان آب ازمردگرفت یکباره سرکشید

~معلومه ، مهمونی امشب چیکارمیکنی؟!

-نمیدونم اون وو احمق داره کاراسومیکنه من آخرشب بهشون ملحق میشم

~تولدتوعه مثلا !

-چه تولدی ، چ کشکی چ ، پش... بگذریم درچه حالی؟!

~والا بیکاربلابیکار، شایدرفتم مقبره سونهی بایدیکم ازسئول دورشم

-چه خوب ، کاش منم میتونستم باهات بیام

~نمیشه

-اصن به توچه؟ شایدبخوام بیام

~وای،مسیح بچه توچقدپروعی؟من هم هیونگتم هم عموت پس احترام کجارفته؟

𝐑𝐚𝐛𝐛𝐢𝐭 𝐛𝐨𝐲|𝐕𝐊𝐎𝐎𝐊Where stories live. Discover now