part«4»🌱

300 36 2
                                    

+وای خدا

.حس تهوع سرگیجه حالشوبدترمیکردخواست حواسشوپرت کنه پلک هاشوازهم فاصله دادنگاهی به اطراف اتاق انداخت

+خوابم هنوزنه؟احتمالاالان ازدستشون دررفته مدت زیادیه خوابم بعدشم یه کتک حسابی و...و...وهوفففف

-ولی این خیلی واقعیه نیست؟جونگوعا

+ع..عع آق..آقا کی اومدیدتو؟

-جواب ندادی جونگکوکی؟

.نزدیکتر...نزدیکتر...ایستاد....پسرترسیده بود؟
اون فقط یه سوال پرسیده بود

-هعی....هعی من فقط اومدم عذرخواهی کنم و...خب اتفاقی حرفاتوشنیدم کوچولو.....تو! ازم میترسی نه؟

+ع..عاقاچرااینطورفکرمیکنین

-آخه نزدیکت میشم عقب عقب میری فرشته کوچولودرست مثل الان

+آقا...لطفا....لطفا....نزدیک نیاین....آقا

.پسربابیش ازحدنزدیک شدن تهیونگ محکم به دیواربرخوردصورتشودرهم جمع کرد به رخ ایستادتابامردچشم توچشم نشه

+من فکرکردم....م..میتونم بهتون اعتمادکنم....امیدوارم یه خواب باشه

-امااین خوده واقعیته پس قبولش کن

+اینکه شماآدمی نیستیدکه فکرمیکردم؟

-ن....فرشته کوچولو...قصدمن آسیب زدن نیست....میخوام ترس هات بریزه میخوام مورداطمینانت باشم من فقط....

.دستشوروی یکی ازگونه های پسرگذاشت باشصتش آروم گونه اشونوازش کرد

-مراقبت باشم !

+آقا

.نگاه اشک آلودشوبه مرد داددستشوروی دست های مردگذاشت

+مرسی آقا میدونیدسخته که...

.حرفش باصدای مردنصفه موند

-میدونم...میدونم که سختته کوچولوعادت کردن......اعتمادکردن.....دوست داشتن ودوست داشته شدن.....محبت دیدن های بی مورد.......عادت به این خوشحالی ابدی برات سخته ومن اینومیدونم تونیازبه زمان داری وآرامش توالان هردوشوداری پس ازش استفاده کن جونگکوک

.ازپسرفاصله گرفت عقب عقب سمت درب رفت

-ازش استفاده کن
همه چیزدرست میشه بهم اعتمادکن

.چشمکی به پسرزد

-استراحت کن ، بابت صدای بلندم معذرت میخوام
حالااستراحت کن کیوتی حموم کن میگم برات شام حاضرکنن هرچی لازم داشتی به هانا بگوتحت فرمانته دیگه میرم تااستراحت کنی

+ممنونم آقا

-ممنون نباش فقط بهش عادت کن ، بغض نکن فعلا

.پسربه نشونه جواب متقابلابه فعلاگفتن تهیونگ ناخواسته کف دستشوبالاآوردبه رفتن مردخیره شد

𝐑𝐚𝐛𝐛𝐢𝐭 𝐛𝐨𝐲|𝐕𝐊𝐎𝐎𝐊Where stories live. Discover now