part«13»🌱

99 12 9
                                    

-الومین مین

٫هومممم؟؟

.بادهن پرهومی کشیدتاتهیونگ ادامه حرفشوبزنه

-داری ناهارمیخوری؟

٫عاااابزارفکرکنم؟.......نه دارم یونجه میخورم مردحسابی تایم ناهاره دارم غذامیخورم دیگه الان سواله؟کارتوبگو

.باچاپستیک میگوی سوخاری شده روبالااوردیجاتودهنش چپوندکه صدای تهیونگ ازپشت تلفن شنید

-گشنم شد

.رولحاف تخت خطوط ناواضحی میکشیدواقعاگشنش بودنمیفهمیدکوک چراانقدردارم معطل میکنه

٫مگه....ناهارنخوردی؟

-عانوچ...بچین داریم میایم...هوی برام رامیون نگه دار

٫الو...الو...عع..پسره خل وچل

~چیشوده؟

٫جونگکوکیت داره میاد

.ازجاپریدباذوق کف دست هاشوبهم کوبید

~عررررجونگکوکی دلم براش تنگ شدههه!!

.مردفقط نسخ قیافه کیوتش وچشماش که قلب قلبی شده بودن بودکه..

~رئیس جونی...هعی...رئیسسس

.مردفقط خیره به لب های برجسته سرخ پسربودکه باهرکلمه ای که ادامیکردغنچه میشد

~رئیسسسس....میشنوی صدامو؟هعییی...

.نزدیک رفت جلوی صورت مرددست تکون دادتوی صورتش خم شد

~خوبی؟

.مردجوابی ندادکاری که تمام این چندسال ارزوشوداشت انجام بده روانجام دادمچ دست پسرگرفت بادست ازادش صورتشوقاب گرفت
دقیقا کاری که پسرهیچوقت انتظارشونداشت انجام داد
لب هاشومحکم به اون دوتکه نرم وسرخ کوبیداروم لب پایین پسرمکیدباحس طعم توت فرنگیش چشم هاشوازذوق محکم روی هم فشارداد

اروم ازپسرجداشدبالبخندی که نمیدونست چطوروکی روی لب هاش نشسته بودبه پسرمتعجب کمی بغضی خیره شدکه

~هیق...رئیس جونی....هیع

.لبخندگندش جاشوبه نگرانی دادوقتی پسرکوچکترجلوش روزانوهاش افتادزدزیرگریه(درست حدس زدن بود؟اوووونه نبایداینطورباشه)

٫گریه نکن پیشی کوچولو.....اومم..رئیس معذرت میخوادباشه؟

~هیع...چرا؟

.پسرباگیجی چشم های اشکی به مردنگاه کردگفت

٫عام...عا...خب...خب..بخاطر...همین چیزدیگه...من الان بوسیدمت!

.پسراشک هاش پاک کردروبه روی مردنشست باتموم جرعتی که داشت دست های کوچیکشوقاب صورت مردکردچندبارپشت سرهم لب های نرم و پاستیلیشوبه لب های مردکوبوندبوسید

𝐑𝐚𝐛𝐛𝐢𝐭 𝐛𝐨𝐲|𝐕𝐊𝐎𝐎𝐊Where stories live. Discover now