هری:
شب با اکراه خیلی زیاد به سمت خوابگاه اسلترین روانه شدم!
کل روز در حال گشت و گذار بودم و حتی درس جادوی سیاه استاد لوپین رو نرفتم و تمام وقت نگران پرفسور مک گونگال بودم که ازم چیزی بپرسه. به ندرت با کسی ارتباط برقرار کردم. اون هم با سال اولی خجالتی ای به اسم جین که میخواست آدرس دستشویی رو از من بپرسه. بعد از اون مستخدم مدرسه، آقای فیلچ، گیر و گوری راجع به این داده بود که چرا یونیفورم هاگوارتز رو به خوبی تن نکردم و کروات ندارم.
روز به شدت خستهکنندهای بود و امیدوار بودم که راهکاری پیدا کنم و جلوی اتفاقات هرچه بدتر رو بگیرم. هر چند که ظاهرا هنوز اتفاق واقعا فاجعهای رخ نداده بود-جز این که تنها کسی که در جریان همهی این چیزها بود و میتونستم باهاش حرف بزنم کسی نبود جز مالفوی! حتی فکر کردن بهش هم اذیتم میکنه.
وقتی وارد اتاق شدم، کسی نه بد نگاهم کرد و نه تحقیرم کرد. مالفوی داخل اتاق نبود.
روی تختی که شب گذشته در نزدیکی اون افتاده بودم پخش شدم و نفس راحتی کشیدم. ولی قبل از این که بازدم کنم، متوجه جسم سختی زیر پتوی خودم شدم.
بلند شدم و به شکل غریزی نگاهی به دور و بر انداختم. بعد از اون پتو رو از روی تختم کناری کشیدم و با دفترچهی عجیب غریب و قهوهای رنگی مواجه شدم.
اون رو برداشتم و بازش کردم. توی هر صفحه دو کلمه نوشته شده بود.
صفحهی اول: واندا و مکس، صفحهی دوم: هلن و روپرت، صفحهی سوم: مریدا و جیکوب...
همینطور درحال خوندن تمام صفحات با تعجب بودم که به اسامی آشنایی رسیدم: جیمز و سوروس!
به شدت گیج شدهبودم. این دو اسم آشنا کنار هم تقریبا هیچ سنخیتی نداشتن.
تند تند ورق میزدم و اسامی رو میخوندم. گلوم خشک شده بود و مضطرب بودم. به طور ناخودآگاه به یاد سال پیش و دفترچهی تام ریدل افتاده بودم و علاوه بر اون، این شرایط مرموز من رو بیشتر اذیت میکرد.
توی صفحهی آخر هم فقط دو اسم نوشتهشده بود. با دیدن این دو اسم آب خشک شدهی دهنم رو قورت دادم و سعی کردم به خودم مسلط بشم. این شوخی خوبی نبود! این دو اسم نباید کنار هم قرار میگرفتن! تحت هیچ شرایطی!
دراکو و هری!
KAMU SEDANG MEMBACA
Love and Magic
Fiksi Sejarahاین داستانم یه شیپ از دراریه؛ دراکو مالفوی و هری پاتر توی مجموعه فیلمهای هری پاتر. ایده از خودمه و امیدوارم سوتی و مشکل نداشته باشه. سعی میکنم مثل رمان قبلیم خشک و فضای سنگین نداشته باشه. بخونید و نظر بدید و امیدوارم لذت ببرید.