پارت اول: خوابگاه اسلترین

224 32 3
                                    


هری:
انگار که ضربه‌ی بزرگی به سرم خورده باشه از جا بلند شدم.
شب بود و قطرات بارون، خیلی محکم خودشون رو به شیشه‌ی پنجره می‌کوبوندن.
مدت زیادی طول کشید به خودم بیام. نمی‌دونستم کجام و چه اتفاقی افتاده.
حدود پنج دقیقه بعد، با درد از جا بلند شدم.
شلوارکی به پا داشتم و پیرهن سفیدم بدون ردا روی تنم بود. همه چیز عادی بود تا این که کروات شل شده‌ی دور گردنم رو دیدم!
سبز بود!
چند بار چشمام رو باز و بسته کردم تا مطمئن بشم دارم درست می‌بینم.
درست بود!
با صدای آهسته در حالی که آینه رو نگاه می‌کردم صدا زدم: رون؟
وقتی جوابی نیومد دوباره بلند‌تر صدا زدم: رون ویزلی؟
و بلند تر...
تا این که صدایی با لهجه‌ی آشنایی گفت: خفه‌شو پاتر!
وقتی برگشتم سمت صدا حسابی جا خوردم! دراکو مالفوی، با ردای همیشگی و سبزش ایستاده بود و داشت من رو تماشا می‌کرد.
گفتم: هی مالفوی! باور کن خودمم نمی‌دونم این جا چی‌کار می‌کنم! الان می‌رم.
مالفوی گفت: حقیقتش منم نمی‌دونم این جا چه غلطی می‌کنی!
با پوزخندی که به زور روی لبش جا خشک کرده بود-چون شاید زیادی درد می‌کشید- گفت: اون کروات رو از کجا پیدا کردی؟ درش بیار پاتر! پس اون همه شجاعت و فداکاری برای گروه گودریک گریفیندور مقدس چی می‌شه؟
آب دهنمو قورت دادم و خواستم چیزی بگم که با ناله‌ی همیشگیش گفت: وای چقدر سرم درد می‌کنه!
بعد دوباره مثل سایکوتیک‌ها سفت و سخت ولی آهسته گفت: از این جا گمشو خوابگاه خودت! این بار رو نادیده می‌گیرم!
بعد شروع کرد به ناله کردن.
می‌دونستم اگه حالت عادی بود یه عالمه نیش و تشر می‌خوردم و تهدید می‌شدم! ولی اونم حال خوبی نداشت.
رعد و برق شدیدی زد. کسی توی راهرو نبود. در حالی که ردای اسلترین رو بی هیچ چاره‌ای پوشیده بودم تا از سرما نمی‌رم-که قطعا می‌مردم- توی راهرو های این گروه سبزپوش راه می‌رفتم.
باید زود برمی‌گشتم به خوابگاه خودمون.
زیر لب رمز ورود رو از روی ترس تکراری می‌کردم: فورچیونومیژور... فورچیونومیژور...
ناگهان کراب و گویل رو دیدم! وای چه بدشانسی‌ای!
آماده کرده بودم از روی درخت آویزون بشم. اونم توی این بارون. امشب من می‌مردم. ولی نه با افتخار.
یاد حرف مالفوی افتادم: شجاعت برای گودریک گریفیندور مقدس...
نزدیک هم که شدیم گویل با اضطراب گفت: پاتر مراقب باش اسنیپ تو سالن در حال گردشه!
چشم‌هام واقعیت رو نمی‌دید! مطمئنم!
دهن خشک شده‌م رو باز کردم تا جواب بدم. اما کراب گفت: پاتر چت شده؟ خواب زده شدی؟ می‌بینمت پسر.
و کراب و گویل منو توی اون راهروی تاریک و خلوت مبهوت با فکر خودشون نگه داشتن!
چه بلایی داشت سرم می‌اومد؟

Love and Magic Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin