part25: for me

257 77 88
                                    

#پارت_25

عنوان پارت: "برای من "

پلک هاش رو به کندی از هم فاصله داد و برای چند لحظه به چهره غرق در خواب تهیونگ نگاه کرد و بعد به آرومی توی جاش چرخید و تخت رو ترک کرد.
درحالی که خمیازه میکشید قدم هاش رو به سمت پنجره اتاق کشید، پرده هارو کنار زد و با حوصله پنجره رو باز کرد و اجازه داد نسیم صبحگاهی توی اتاق بپیچه.
نفس عمیقی کشید و نگاهش رو توی حیاط چرخوند.
  تجمع سه چهار تا از خدمتکار ها پشت یک بوته بزرگ رز توجهش رو جلب کرد، اخم هاش رو توی هم کشید و سعی کرد بفهمه دارن چیکار میکنن، باهم پچ پچ میکردن و لرزش شونه هاشون خبر از خنده های ریزشون میداد.
سرش رو با کنجکاوی کج کرد تا بفهمه قضیه چیه اما ناگهان توجهش به کمی عقب تر جلب شد.
جونگکوک توی یک گوشه خلوت و ساکت از حیاط با بالاتنه برهنه درحال ورزش کردن بود و پوست نمناک تنش زیر آفتاب ملایم اول صبح می‌درخشید.
عضلات تنش زیر فشار حرکت شنا از همیشه چشمگیر تر بنظر میرسیدن!
یک تای ابروش رو بالا داد و با ستون کردن ساعد هاش به لب پنجره به جلو تکیه زد.
پس اون دخترا تمام مدت داشتن جونگکوک رو دید میزدن!
با نیشخند روی لبش عقب گرد کرد و به سمت قفسه اسباب بازی هاش رفت.
تفنگ آبپاش رو برداشت و به سرعت مخزنش رو پر از آب کرد و با حوصله پمپش کرد و پشت پنجره ایستاد.
دختر هارو هدف گرفت و بدون لحظه ای مکث بهشون آب پاشید صدای جیغ ترسیده شون توجه جونگکوک رو جلب کرد و باعث شد دست از شنا زدن برداره و بلند بشه و نگاه گیجی به اون سمت بندازه.
جیمین تا چند لحظه به آب پاشیدن ادامه داد و بعد درحالی که تفنگ رو پایین می‌آورد با همون حالت بچه گونه اش گفت:

_ صبحانه برای من پنکیک توت فرنگی و بلوبری و برای تهیونگی هیونگ موز!

با پایان حرفش با رضایت خندید و خدمتکار ها درحالی که از سر و صورتشون آب می‌چکید با حالت ناراضی ای تأیید کردن و به داخل عمارت برگشتن.
جیمین تا زمانی که کاملا از دیدش محو بشن بهشون زل زد و بعد سر چرخوند و با لبخند به جونگکوک نگاه کرد که تو این مدت جلو اومده بود و نزدیک پنجره ایستاده بود و با لبخندی که بنظر می‌رسید سعی داره جلوی بزرگ تر شدنش رو بگیره به اون زل زده بود.

_صبح بخیر جونگکوکی!

جیمین با لبخند بزرگی گفت و جونگکوک سر تکون داد و متقابلاً جواب داد:

_صبح بخیر

_چقدر عرق کردی؛ حتما گرمته، صبر کن الان حالتو بهتر میکنم!

جیمین درحالیکه دوباره تفنگ آبپاش رو بالا میآورد گفت و جونگکوک با وجود اینکه میدونست چی در انتظارشه با لبخند سر جاش موند.
جیمین مستقیما به سمت شونه ها و قفسه‌ سینه اش آب پاشید و بعد سر و صورتش رو هدف گرفت.
پسر بزرگتر بی حرکت با چشم های بسته ایستاده بود و جیمین درحالی که تمام تنش رو خیس میکرد بلند بلند قهقهه زد.
چند لحظه بعد با به پایان رسیدن آب توی مخزن، تفنگ رو پایین آورد و با گذاشتن آرنج هاش به لب پنجره کمی به جلو خم شد، چونه اش رو به کف هر دو دستش تکیه داد و سرش رو کمی کج کرد و با لبخند شیطنت آمیزی گفت:

𝑴𝑶𝑳𝑻Where stories live. Discover now