part32:dead or alive

260 65 98
                                    

#پارت_32

عنوان پارت: " مرده یا زنده"

قبل از ورود به خونه امن چند لحظه پشت در ایستاد و نفس عمیقی دم و بازدم کرد.
کمرش رو صاف کرد چرا که نمی‌خواست افرادش شاهد درد و ضعفش باشن!
رمز در رو وارد کرد و بدون اتلاف وقت پا به خونه گذاشت.
افرادش به محض دیدنش ایستادن و جونگکوک خطاب به هانس پرسید:

_انجام شد؟

پسر کوچکتر سر به نشونه تایید تکون داد و بعد توضیح داد:

_نهایتا تا دو ساعت دیگه هم باقی افراد تیم بهمون اضافه میشن.

جونگکوک دست سالمش رو به روی شونه پسر گذاشت آهسته فشرد:

_کارت خوب بود.

بی حرف بیشتری قدم هاش رو به سمت اتاق خودش کشید و متوجه بود که هانس پشت سرش قدم برمیداره.
میدونست که پسر دنبالش میاد تا پانسمانش رو عوض کنه بنابراین بدون اینکه متوقف بشه آروم گفت:

_خودم میتونم، بمون.

هانس سر جاش متوقف شد و جونگکوک به تنهایی پا به اتاق گذاشت.
نمی‌خواست که هانس وضعیت خونریزیش رو ببینه!
بی وقفه شروع به باز کردن دکمه های پیراهنش کرد و نگاه تاسف باری به باند خونی انداخت.
نفسش رو آه مانند بیرون داد و سرش رو بالا گرفت، نامجون راست میگفت، این دیوونگی بود.
تمام این نقشه...دیوونگی بود!
پیراهن خونی رو کامل درآورد و با بی‌توجهی روی میز شیشه ای نزدیکش انداخت.
باند دستش هم خونی بود و جونگکوک زمان زیادی رو صرف این کرد که باند هارو باز کنه، زخم هارو ضد عفونی کنه و بعد دوباره اونها رو پانسمان کنه.
تیشرت سیاه رنگی به تن کرد و از اتاق بیرون زد و بلند جوری که همه بشنون دستور داد:

_توی اتاق جلسه جمع بشید

خیلی زود اعضای تیم وارد اتاق جلسه شدن و جونگکوک به عنوان آخرین نفر وارد شد.
روی صندلی راس میز، پشت جعبه نشست و دستش رو داخل برد:

نگاهش رو بین افرادش چرخوند و بعد خطاب به جکسون گفت:

_لامپ رو خاموش کن و بیا اینجا

جکسون دستوراتش رو به سرعت اجرا کرد و وقتی دستش رو داخل جعبه آورد جونگکوک شروع به ضربه زدن کد های مورس به روی دستش کرد.
نمیدونست که این روش جواب میده یا نه، اما از اعماق قلبش میخواست که این نقشه کار کنه و مولت رو گیر بندازه!
جونگکوک داشت پاش رو از حد امن خودش فراتر میذاشت.
چه موفق میشد و چه نه، شورا حتما بهش برای این کار یک اخطار انضباطی میداد پس امیدوار بود که ارزشش رو داشته باشه!
چیزی نزدیک به یک ساعت زمان برد تا شخصا دستوراتش رو با کد مورس به افرادش برسونه چرا که برای هر کدوم از اونها وظایف متفاوتی در نظر گرفته بود.
وقتی که داشت به عنوان آخرین نفر از اتاق خارج میشد سرگیجه‌ وحشتناکی داشت و بنظر می‌رسید نامجون متوجه شد چرا که جلو اومد و نامحسوس زیر بازوش رو گرفت تا اونو برای رسیدن به اتاقش همراهی کنه.

𝑴𝑶𝑳𝑻Where stories live. Discover now