P1: this is my life...

94 17 11
                                    

پارت اول: این زندگی منه

شاید اگ اینجوری نبود...همه چی بهتر بود

****

****
زیر دامنه یه کوه بلند مابین درختای بزرگ و قدیمیی ک شاید صدها سالشون بود و هرکدوم بالاتر میرفتن تا بوسه اسمون رو بگیرن ، کنار یه رود ک از کوه سرچشمه میگرفت ، زیر یه درخت قدیمی نشسته بود و به درخشش نور روی اب رودخونه نگا میکرد و هرازگاهی لیوان ابمیوه شو مزه میکرد؛ مزه؟! مسخره ترین و بی معنا ترین کلمه برای یه جسم مردس. اون صرفا حس میکرد داره اب میخوره.
با هجوم این فکرا به سرش منزجر لیوانو کنار گذاشت و دراز کشید
به تیک های سفید ابر توی اسمون نگا میکرد ک از لابلای شاخه های درخت بهش چشمک میزدن.
این درخت بعد از خاهرش قدیمی ترین دوستش بود
تقریبا نصف زندگی طولانی و مسخرشو زیر این درخت و در حال کتاب خوندن یا خیال پردازی و بازی با خاهرش گذرونده بود
این درخت خیلی چیزا رو دیده
خیلی از گریه و خنده هاشو
خیلی از بیحوصلگی ها
خیلی وقتا زیر سایه همین درخت طلوع خورشیدو دیده
بزرگ شدن و قد کشیدنشو این درخت دیده
با گذر این جملات از توی سرش به خاطرات بچگیش کشیده شد
زمانی ک هیچ جوره دلش نمیخاد به عقب برگرده..

فلش بک(50 سال پیش)

بازهم مثل هرروز
براش سوال بود ک چرا بدن ضعیفش به این دردها عادت نمیکنه
چقدر دیگ باید این دردو تحمل میکرد تا بتونه ازش خلاص شه
ارزو میکرد ک کاش میمرد
کاش هیچوقت به عنوان یه خون اشام متولد نمیشد و همون اول وقتی ک فهمیدن این شکلیه میکشتنش
مگ چ گناهی کرده بود ک این تاوانش بود
با هرلگدی ک به شکمش و بدنش میخورد درد کل تنشو میگرفت
اون فقط یه بچس ولی هیچکس اینو درک نمیکنه
نه پدرش
نه هیچ کدوم از اعضای قبیله
و نه حتی بچه های کوچیک
شاید اگ عادی بود میتونست با اونا دوست باشه و برای هم دوستای خوبی میبودن.

بلاخره صدای نفس نفس زدناشونو شنید و این خبر خوبی بود
اونا خسته شده بودن و دیگ نمیزدنش
بعد از اینک نفس گرفتن و دوباره کلی مسخرش کردن از اونجا رفتن
از دوستش خجالت میکشید
دوباره جلوش کتک خورده بوود
همونجور ک دراز کشیده بود بهش نگا کرد و سعی کرد بتونه بلند حرف بزنه تا صداش به گوشش برسه ولی حتی همینم نمیتونست درست انجام بده
با صدایی ک لرزشش هرلحظه بیشتر میشد و گونه هایی ک خیس اشک بود زمزمه میکرد

_منو میبخشی مگ نه؟ بهت قول داده بودم دیگ نزارم کتکم بزنن ولی بازم نتونستم و مجبور شدی اینا رو ببینی. من خیلی بی عرضم
اگ تو و جونگ می نبودین من حتما خیلی زودتر از اینا میمردم
خیلی دوستون دارم ها ولی ای کاش نبودین تا زودتر خودمو راحت میکردم

شوری اشک گونه های زخمیشو میسوزوند ولی دردش در برابر دردهای دیگش ناچیز بود
همینجوری ک داشت از درد به خودش میپیچید صدای قدم های یکیو شنید
شاید برگشتن تا دوباره کتکش بزنن؟!
از ترس زانوهاشو توی شکمش جمع کرده بود و منتظر بود تا دوباره درد بکشه ولی بجای درد نوازش دستای کسیو حس کرد و بعد از اون صدای نگران خاهرشو شنید
+ کوک چ اتفاقی افتاده؟ مگ نگفتم از پیش من نرو؟ ببین چ اتفاقی برات افتاده

^bite wound | زخم نیش^Where stories live. Discover now