P8: home

14 11 5
                                    

پارت هشتم: خونه

همه ما نیاز داریم تا یه خونه داشته باشیم
اون خونه میتونه یه مکان باشه
یه اهنگ باشه
یا حتی یه بغل

*هقققق کاورووو یتیگگیکبکز
  کاورای اینجوری زیاد میبینین ایشالا این دوتا یکم بهم دل و قلوه بدن
البت کاور مربوط به داستانه

****

تهیونگ دستشو نوازش کرد و اروم زمزمه کرد
+تو میتونی

کوک با شنیدن این جمله ترسو کنار گذاشت و چشماشو باز کرد و دستشو به سمت طلسم برد
میتونست رد شه؟

نفس عمیقی کشید و سعی کرد به خودش مسلط شه
توی ذهنش شروع به شمارش کرد
"تو میتونی کوک... اینبار فرق میکنه
یک... دو.... سه"
و به طلسم نزدیک شد

اون تونستتتتتتت
تونست عبور کنه
دستش از طلسم رد شد

خوشحال بود
حس میکرد دنیا رو بهش دادن
تهیونگ هم مث خودش خوشحال بود و هی بهش میگف

"دیدی شد؟ تو تونستییی.. تو میتونی رد شییی"

اما خوشحالی کوک بی اندازه بود
نمیتونست باور کنه

پرده ای از اشک جلوی چشماشو گرفته بود و درست نمیدی اما مطمئن بود ک دستش رد شده
پلک زد و قطره ای اشک از گونش به پایین چکید
دستشو بیشتر به سمت جلو برد و تا آرنج دستش رد شد

دست تهیونگ رو فشار میداد و بهش نگاه میکرد
اون تونسته بود و همه اینا رو مدیون تهیونگ بود
چجوری براش جبران میکرد؟

بدون فکر کردن و لحظه ای مکث،
تهیونگ رو محکم توی بغلش گرفت و فشرد
تهیونگ از این  حرکت متعجب شده بود ولی سریع به خودش اومد و اونم کوک رو بغل کرد

_ازت ممنونم تهیونگ

این جمله شاید ساده باشه
اما تهیونگ میتونست عمیق بودنشو حس کنه
میتونست بفهمه ک کوک چقدررر ازش متشکره

از اغوشش بیرون اومد و همینک میخاست حرف بزنه صدایی از اون طرف توجهشونو جلب کرد

=هی شما دوتا دارین چیکار میکنین؟

صدای یکی از اون سرباز ها بود ک هرلحظه نزدیکتر میشد
با دیدن این اتفاق
کوک سریعا دست تهیونگ رو گرفت و هردو از طلسم رد شدن

خب این اولین باری بود ک کوک این بیرون رو میدید ولی بازهم تلاش کرد بدوعه
تهیونگ‌نمیتونست با اون سرعت بدوعه اما تلاش میکرد ک به کوک برسه

سرباز ها از طلسم رد شده بودن تا اون دوتا متخلف رو دستگیر کنن اما هردوی اونها پشت یه تخته سنگ مخفی شده بودن

به خاطر تاریکی هوا هیچ چیزی درست دیده نمیشد و همین هم به نفع اون دو تموم شده بود چون سرباز ها نتونستن پیداشون کنن

^bite wound | زخم نیش^Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang