پارت سیزدهم: متاسفم
فلش بک(5000سال قبل)_Im sorry
+yeah...people always say that:))
*****
+اما بانوی من... خودتون میدونید ک این گل چقدر خطرناکه و چ عوارضی داره
=درسته.. عوارض اون گل ثابت شده و همه ما میدونیم ک میتونه دنیا رو به انقراض بکشونه
÷سرورم از شما میخوایم ک تجدید نظر کنین و عاقلانه تصمیم بگیرید
آنیا خسته از بحث کردن با مشاورین حاضر در جلسه
بی حوصله زمزمه کرد_این اخرین باریه ک تکرار میکنم
میخوام ک اینکارو انجام بدین
هرچه سریعترو بعد از اون از روی تخت بلند شد و راه خروج رو در پیش گرفت
چند روزی بود ک از سرزمین خون اشام ها نامه های متعددی دریافت کرده بود و ازش خواسته بود ریچارد رو ازاد کنه و سهمیه فاحشه ها و خون سال اینده رو بپردازن
اما آنیا بازهم به اون نامه ها بی اعتنایی میکرد
علاوه بر اون توی این چن روز درگیر راضی کردن مشاورینش بود
و به خودش قول داده بود اگر به حرفش عمل نکنن همشونو بکشه و خودش کارشو انجام بدهریچارد هرروز بیشتر تشنه خون میشد و هرروز خوی وحشیش بیشتر از قبل به مغزش غلبه میکرد و این خبر خوبی بود
اما هنوز زود بود
آنیا میخواست اون تبدیل به یه حیوون بشه ک هیچوقت از مغزش استفاده نمیکنه و فقط غریزشو دنبال میکنه
یه سلاح قوی برای آنیا
بلاخره وقتش رسیده بود تا انتقام بگیره***
بعد از اینک از کلبه خارج شد چند ثانیه ای جلوی در ایستاد
سخت بود دستگیره در رو رها کنه اما انجامش داد و با سرعت به جلو دوید
براش مهم نبود اگ توی جنگل گم شه فقط از لابلای درختا عبور میکرد و به جلو میرفتنمیخواست توی اون اتمسفر نفس بکشه اما کاریش نمیشد کرد
گلوش میسوخت و تشنش بود
لثه هاش هنوزم میخارید
چ مرگش بود
اشک جلوی چشماش جمع شده بود و دیدش رو تار کرده بودنمیتونست باور کنه ک چ اتفاقی براش افتاده
زندگیش به همین سرعت نابود شد
درسته ک توی افسانه ها عاشق خون اشام ها بود اما هرگز دلش نمیخواست ک خودشم بکی از اونا باشهتوی افکار خودش غرق بود و به ارومی اشک میریخت اما با بوی شیرینی ک حس کرد تمام حواسش به سمت بو جلب شد
رد بو رو دنبال کرد و به یه سنجاب کوچیک رسید ک روی زمین نشسته بود و بلوط میخوردخارشی ک توی گلو و لثه اش حس میکرد بیشتر شده بود و تهیونگ حس انزجار وحشتناکی داشت
میدونست قراره چ اتفاقی بیوفته
از خودش متنفر بود اما نمیتونست جلوی حرکت پاهاش به سمت اون موجود بیچاره رو بگیره
YOU ARE READING
^bite wound | زخم نیش^
Vampireبنفش رو که چید، از لبخندش معلوم بود که میخواد با ابی و قرمز چیکار کنه... روزهای آپ: شنبه، دوشنبه، چهارشنبه شروع آپ: 31Jul , 2024 لطفا حمایت کنید دوستان اولین کتابم توی واتپده:)) پشیمون نمیشین:)))