P6: pain

9 9 3
                                    

پارت ششم: درد

زهر انتقام را
با جام لبخند
به سیاهی چشمانش هدیه کردم


****
ذهنش درگیر بود و نمیتونست از این درگیری فرار کنه
این مشکل کمی نبود و اگ حل نمیشد یه مشکل بزرگتر پیش میومد ک جمع کردنش غیر ممکن بود

برادرش قرار بود چیکار کنه؟
چطوری میخاست از اون انسان استفاده کنه و از طلسم رد شه؟
اینو میدونست ک طلسم به انسان ها اجازه ورود و خروج نمیده ولی اون انسان تونسته

با یاداوری چهره اون انسان لبخند کمرنگی زد
به نظرش اون بامزه و دوس داشتنی بود
البت اگ ترسی ک توی چشماش بود رو نادیده بگیریم

توی افکارش غرق بود ک با شنیدن صدای خدمتکارشون ک پشت در اونو صدا میزد از افکارش بیرون اومد

از اتاق بیرون رفت و وارد راهرو شد
یه راهروی نسبتا طولانی ک با درهای قهوه ای و مجسمه های قدیمی پر شده بود
به سالن نشیمن رسید
یه سالن نسبتا بزرگ ک برخلاف راهرو نورپردازی بیشتری داشت و با مبل های چرمی مشکی پر شده بود

پدر و مادرش منتظرش بودن
مثل همیشه پدرش با لبخند نگاهش میکرد
متقابلا لبخند زد و به سمت پدرش رفت
_خفاش کوچولوی منو ببین

پدرش با لبخند و غرور کلماتشو بیان میکرد
وقتی جانگ می به پدرش رسید گونه اش رو بوسید و پدرش هم همینکارو کرد

بعد از اون دخترشو کنار خودش نشوند و دوباره مشغول صحبت با همسرش فریا شد
جانگ می اما صداشون رو نمیشنید
فقط تا زمانی ک اسم برادرش لابلای صحبت هاشون به گوش خورد
بعد از اون سرتاپا گوش شد تا درمورد برادرش بدونه

_فریا اون مایه ننگ منه
هنوزم ک هنوزه روسای قبایل بهم نیش و کنایه های خودشونو میرسونن
کاش همون اول به حرف تو گوش نمیکردم و میکشتمش
اینجوری برای هممون بهتر بود

جانگ می اصلا از این موضوع خوشحال نبود
پدرش عملا از برادرش متنفر بود و در عوض تمام عشقش رو به اون میداد
چیزی ک شاید حقش نبود

+عزیزم منم نمیگم ک اون خوبه
من میگم بیا یه بار دیگ امتحان کنیم
شاید اینبار تونستیم از طلسم ردش کنیم
اینجوری میتونیم از شرش خلاص شیم و اونم یه زندگی بهتر داشته باشه

_با لیلیث حرف زدی؟

فریا ناامید سرتکون داد

+بهش گفتم اما هیچ راهنمایی نکرد
انگار ک از اینکار خوشش نیومد و تصمیم گیری رو واگذار کرد به خودم
ولی دارم توی کتابای طلسم میگردم
شاید بتونم یه چیزی پیدا کنم

جانگ می ک از حرفاشون فهمیده بود میخان چیکار کنن به برادرش بیچارش فکر کرد
دلش به حالش سوخت اما با یاداوری اون انسان ناخوداگاه و نسنجیده سوالی ک توی ذهنش بود رو به زبون اورد

^bite wound | زخم نیش^Where stories live. Discover now