⭕ part 7

49 9 5
                                    

زمانی که از اداره خارج شد به راحتی توانست چان و هیونجین را که در ماشین نشسته بودند ،پیدا کند پس بدون فوت وقت سوار ماشین شد. از بین دو صندلی خودش را جلو کشید و بعد از دادن آدرس به چان که پشت فرمان نشسته بود به سمت هیونجین برگشت.

مینهو _  بخاطر صورتت بود که امروز گم و گور بودی

هیونجین _ پس چی ، می‌اومدم پیش بقیه ، هر کی هم ازم می پرسید که چرا اینجوری شدم ، می گفتم کار همخونه ایی وحشی و دیوانمه

مینهو یکی از دستانش را که پشت صندلی گذاشته بود تا تعادلش رو حفظ کند جلو اورد و مشتی از موهای هیونجین را به چنگ گرفت

مینهو _ اوی به داداشم توهین کنی ، چهار تا بادمجون هم من به صورتت اضافه می کنما

چان که بعد از ضایع شدن چند لحظه پیش هنوز کلافه بود با صدایی نسبتا بلند گفت

چان _ ساکتتتتتت

همین کافی بود ، تا رسیدن به مقصد هیچ کدامشان صدایی تولید نکنند.

با رسیدن به باربری همه پیاده شدند ، با پرس و جو از ادم هایی که انجا مشغول بودند توانستند ، دفتر رئیس را بیابند.

مینهو _ تا شما برید ازش سوال بپرسید منم یه سر برم پیش بقیه راننده ها

چان که از تنها گذاشتن مینهو مطمئن نبود گفت

چان _  هیونجین باهاش برو

مینهو _ من متهمت نیستم برام بپا می زاری

هیونجین که از بحث ناتمام توی ماشین هنوز هم عصبانی بود با لحن تندی گفت

هیونجین _ منم ترجیح می دم کار مفید تری انجام بدم تا بخوام نقش بیبی سیتر داشته باشم

مینهو با شنیدن حرف هیونجین خونش به جوش امد به طرفش برگشت و گفت

مینهو _ من بچم ، تا دیروز که تو خواب گریه می کردی کی بود می اومد ارومت می کرد ، کی تو رو بزرگ کرد ؟؟ هان ؟؟
با هر کلمه ای که می گفت به هیونجین نزدیک می شد.
هیونجین هم که کم شدن فاصله ایمنی را می دید  پشت سر چان پناه گرفت و ادامه داد

هیونجین _ الان منت سرم می زاری!!! اصلا راست می گی تو یه پیرمردی اما متاسفانه عقل یه بچه دو ساله رو داری‌

مینهو _ یااااا  ، فکر کنم تو دیگه زیادی عمر کردی

چان _ هر دو خفه شییین

صدای فریاد چان انقدر بلند بود که نه تنها ان دو بلکه چند نفری که ان اطراف در حال صحبت بودند هم ساکت  شدند. کمی از هیونجین پشت سرش فاصله گرفت و سپس چند ثانیه ای به چشمان ان دو زل زد . از بین دندان هایی که از خشم بر روی هم قفل شده بودند با صدایی ارام گفت
چان _ دیگه واقعا برای امروز بسه ، با هم رفتین که رفتین ، وگرنه تو رو ..
انگشت اشاره اش را زیر چانه مینهو گذاشت و با شستش چانه اش را گرفت

چان _ از تحقیقات کنارت می زارم و با روی باز تمامی عواقب پخش کردن اطلاعات و می پذیرم
و تو رو هم

با پرت کردن چانه مینهو به سمت بالا ، این بار نوبت گوش راست هیونجین بود که گرفتار انگشتانش بشود

چان _ به گروه مبارزه با مواد مخدر انتقالت می دم تا قشنگ یه مرد بار بیای .

هیونجین با اینکه نشان نمی داد شخصیتی اسیب پذیری داشت و اوایل حضورش در دایره جنایی ، خیلی اذیت شد تا حدی که استعفا نامه اش را هم  تحویل داده بود ، اما به لطف چان ، که مراعاتش را می کرد و اجازه حضور در پرونده هایی که از تحمل او خارج بود را نمی داد ، توانست دوام بیاورد و کم کم به شرایط عادت کند تا جایی که خودش رفت و استعفایش را پس گرفت.
اما الان شنیدن انتقال به دایره مواد مخدر که پر بود از جنازه های کرم افتاده ، کارتل های مواد خطرناک و همین طور شهرت بی رحمی افسران ان بخش ، کافی بود تا با چشم هایی نم دار به چان نگاه کند .
با دیدن نگاه چان سریع به حرف امد.

هیونجین _ هیونگ لطفا منو ببخش ، اشتباه کردم

چان که با دیدن صورت هیونجین متوجه شده بود ، زیاده روی کرده ، با نفسی عمیق و لحنی ملایم تر گفت

چان_ ما الان پرونده حساسی داریم واصلا نمی تونیم زمانمون رو به خاطر کل کل تلف کنیم ، باید تمام توانمون رو برای پیدا کردن قاتل بزاریم نه بحث با هم

هیونجین که حالا از رفتار بچگانه چند دقیقه قبلش شرم زده بود سری به تایید تکان داد و به زمین خیره شد .

چان که از تاثیر حرف هایش بر هیونجین مطمئن شد به سمت مینهویی که از ابتدای صحبتش با هیونجین ساکت بود چرخید .

چان _ تصمیم تو چیه ؟؟

مینهو _ بستگی داره ؟؟

چان _ به چی ؟!؟

مینهو _ که بخاطر دادی که سرم زدی معذرت بخوای یا نه .

چان و هیونجین _ چیییی؟!!

مینهو _ اگه الان برم ، نهایتا اطلاعات دست اول رو از دست می دم نه شغلم رو ، اما ضرر واقعی رو قراره تو بکنی ، حالا تصمیم تو چیه ؟ برم یا بمونم ؟؟

هیونجین که سال ها بود در کنار برادران لی زندگی کرده بود و به شخصیت پررو و حق به جانب انها واقف بود باز هم از رفتار موجود مقابلش شگفت زده شد ، از سمت دیگر چان که خروج بخار داغ را از کف سرش حس می کرد ، در تلاش بود تا جلوی خودش را برای خرد کردن فک خوش زاویه روبه رویش ، بگیرد.
بعد از چند نفس عمیق و کشیدن دستش در موهایش  بدون توجه به ان دو به سمت دفتر رئیس رفت .

هیونجین و مینهو با رفتن چان ، بحثشان را فراموش کرده و خیلی عادی با هم شروع به حرف زدن کردند.

هیونجین _ با اینکه مخاطبت من نبودم اما فشار خون منم جا به جا شد ، یه رحمی بهش بکن .

مینهو _ پنجاه سالشه ولی هنوز بلد نیست با یه فرد با شخصیت چجوری برخورد کنه .

هیونجین با شنیدن کلمه با شخصیت ، انگار خنده دار ترین جوک عمرش را شنیده باشد ، شروع به قهقهه زدن کردن ، اما خب این شرایط زیاد دوام نداشت ، چون نگاه خیره مینهو انقدر سرد وخشک بود که سیخ شدن موهای بدنش را حس کرد ، با سرفه ای خنده اش را جمع کرد

هیونجین _ اهه ، اتاق استراحت راننده ها فکر کنم این سمتیه می خوای بری اونجا؟؟

United 📍Where stories live. Discover now