⭕ part 15

16 3 0
                                    

هیونجین »

از روزی که پای جونگین به بهانه کمک کردن به مینهو هیونگ به اداره باز شد ، بدبختی منم شروع شد .
جونگین و چانگبین ، دو تا دشمن قسم خورده من خیلی اتفاقی با هم برخوردند و طی کمتر از چند ثانیه فهمیدند که سولمیت همدیگه هستن و از ان روز مثل پت و مت با هم اداره رو به اتیش کشیدند که البته منم از شعله هاش در امان نموندم.
این دو نفر طوری دمار از روزگار همه در اوردند که برخلاف روز های اول ، افسر های اداره مرکزی دیگه دنبال کش دادن داستان نبودند و می خواستند هر جور شده پرونده زودتر حل کنند، تا فقط از دست اینا فرار کنند .
امروزم نوبت من بود تا مورد عنایت قرار بگیرم و اول صبح با ایس امریکانو شور ازم پذیرایی کردند و چند دقیقه پیشم چند تا سوسک توی کیفم گذاشته بودند که رسما یک دور تا پای گور رفتم و برگشتم.
تنها کسی که می تونست منو از این وضعیت نجات بده و اون دو تا رو سر جاشون بنشونه مینهو هیونگ بود .
با دست به سر کردن، مامور های نزدیک بازداشگاه سریع در رو باز کردم و وارد اتاق شدم و متاسفانه حال بهم زن ترین صحنه عمرم رو دیدم.
سر چان هیونگ بین میله ها گیر کرده بود و مینهو هیونگ هم در حال تف کردن به سر و صورتش بود .

- عیووووو ، شما دو تا دقیقا دارین چیکار می کنین !!

چان»

بعد از اینکه مطمئن شدیم صاحب صدا ی پا قصد وارد شدن به بازداشتگاه رو نداره به حالت عادی برگشتیم .
مینهو - تو چجوری کلت رو رد کردی که الان گیر کرده ؟

- اون موقع گیر نکرد راحت رد شد . به جا این حرف ها یه کاری کن

- قابل توجهت الان من توی سلول گیر افتادم و دسترسی به هیچ چیزی هم ندارم

اهی کشیدم و دوباره به تلاش ادامه دادم بعد چند دقیقه از شدت درد گردن و فکم بی خیال شدم . اگه یکی از اون ادمای افاده ای اون بیرون منو توی این وضعیت می دید باید فاتحه شغلم رو می خوندم

مینهو - یه فکری کردم یکم چندش هست اما کارت رو راه می اندازه

ای کاش می مردم و نمی گفتم باشه ، چون همین که این کلمه از دهن من خارج شد ، رگبار تف بود که می پاشید.
از ترس اینکه یه موقع توی دهنم بره چنان لبام رو روی هم فشار می دادم که مطمئنم سفید شده بودند .
دیگه برام مهم نبود کسی منو اینجوری ببینه ، فقط می خواستم یکی منو از دست این دیوونه نجاتم بده که انگار خدا صدام رو شنید و بلافاصله در باز شد.

مینهو »

همه ی تمرکزم رو گذاشته بودم تا با دقت کارم رو انجام بدم اما چان مثل مرغ پر کنده تکون می خورد و همین باعث شد کل صورتش خیس بشه دیگه کارم داشت تموم می شد که در باز شد.

- هی هیون بیا کمک که خوب موقعی اومدی

هیونجین - شرمنده ، من باید برم

با دیدن حرکتش به سمت در من و چان همزمان داد زدیم (نههه)

چان - از کمرم بگیرم و بکشم بیرون ، فقط

با چکیدن قطره ای از روی موهاش روی بینیش
با لحن عصبی ادامه داد

چان- بدو بیا من باید سریع خودم رو توی یه وان اسید بشورم ، بیااااا

با داد اخر چان هیونجین بدو به سمت چان اومد و با گرفتن کمر چان شروع به کشیدن کرد.

بالاخره بعد از دوساعت تلاش غده های بزاقی من و زور زدن های چان با کمک هیونجین کله چان از بین میله ها ازاد شد . چان یک ثانیه هم صبر نکرد و اَه اَه گویان از اتاق بیرون دوید.

هیونجین - بین شما دوتا چی گذشت که سر هیونگ گیر کرد هان؟!

لبخند مزخرف روی لباش دقیقا می گفت که به چه کثافتی فکر می کنه
دستام رو جلو بردم و کوبیدم تو کلش

- به ...تو...چه

هیونجین - اخ هیونگ چرا می زنی ، منو باش که اومدم شکایت کی رو به کی بکنم

بعد هم مثل بچه های دو ساله با لب های اویزون پاکوبان بیرون رفت

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Oct 13 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

United 📍Donde viven las historias. Descúbrelo ahora