⭕ part 11

38 5 0
                                    

از بین جمعیت راهی باز کرد با چند لگد موفق شد تا  قفل درب فلزی رو بشکنه . هیونجین رو مامور در کرد تا کسی وارد نشه بعد از طی کردن راهرو کوچیکی به در شیشه ای رسید . فضای دود الود درون خونه ، مانعی برای چان بود تا از وضعیت کنونی با خبر بشود.
بر خلاف در ورودی با پایین دادن دستگیره در توانست به راحتی در را باز کند .
همزان با باز شدن در مقدار زیادی دود به صورتش بر خورد خورد و همان مقدار برای به سرفه انداختنش کافی بود .

چان »
علاوه بر دود بوی بد سوختگی داشت حالم رو بد می کرد پس با گذاشتن ارنجم جلوی بینیم ، راه موقتی برای نفس کشیدن پیدا کردم ، سریع به داخل خانه رفتم اما شدت دود سیاه و خاکستری و همین طور تاریکی نسبی هوا وسعت دیدم رو کم کرده بود .

گوشیم رو بیرون اوردم و به مینهو زنگ زدم .
روشن شدن صفحه گوشی ای که چند قدم باهام فاصله داشت راه نماییم کرد .
چراغ قوه موبایلم رو روشن کردم تا مبادا با موانع نامشخص بر خورد کنم .
مینهو روی شکم افتاده بود و موهای خیسش
مانع دیدن صورتش می شد .
جسم خیس و سردش رو به کمر برگردوندم.
پوست همیشه سفیدش ، حالا فرقی با یک مرده نداشت و رنگ اناری  لباش به کبودی می زد.

چند سیلی به صورتش زدم اما ریکشنی نشون نداد .
باید کاری که همیشه ازش متنفرم رو انجام می دادم و اون هم گرفتن نبضش بود.
دستم که به خاطر شرایط دچار لرزش شده بود رو روی گردنش گذاشتم ، تکون نخوردن چیزی زیر انگشتم ، ته قلبم رو خالی کرد .

دردسر، نمی تونست اینقدر راحت بمیره ، من هنوز تلافی کار هاش رو سرش در نیوورده بودم.
با درست کردن موقعیت سر و گردنش ،
سی پی ار رو شروع کردم.
بعد از ماساژ قلبی وقتی برای تنفس مصنوعی لبام با لبای سردش برخورد کرد ، کنترل اشکام از دستم خارج شد .
با هر فشاری که به قفسه سینش وارد می کردم ، قلبم درد می گرفت . به همین راحتی داشت می مرد.

نمی دونم چقدر به کارم ادامه دادم اما دیگه بدنم نمی کشید ، نفس های خودم به شماره افتاده بود ، با اخرین توانم چند مشتی به حدود قلبش زدم و بعد از فعالیت زیاد و استنشاق دود کنارش بی هوش شدم.

هیونجین »

بعد از اینکه هیونگ رفت توی خونه دم در ایستادم با تماس به مرکز در خواست نیروی امدادی و اتشنشانی کردم .
از اتفاقات توی خونه بی خبر بودم و ازدحام مردم هم بیشتر اذیت می کرد . ده دقیقه ای طول کشید تا کمک برسه ، با رسیدن افسر پلیسی به درگاه در بی توجه به بقیه به سمت داخل دویدم .
بوی سوختگی و نم که از سیستم اطفای حریق منشا می گرفت ، تنفس رو مختل می کرد.
با نزدیک تر شدنم تونستم چان هیونگ رو ببینم که در حال بی هوش شدن بود .
خودم رو بهشون رسوندم ، صدای قدم های پشت سرم نشان از رسیدن مامورین امداد می داد.

با نشستن یکی از اونها کنار مینهو ، نگاهم از چان به سمت جسم نیمه سوخته هیونگ منحرف شد.
قسمت هایی از صورتش بخاطر دوده سیاه شده بود و بعضی از قسمت های بدنش خونی و قرمز بود . اولش فکر کردم به خاطر همین هاست که پوستش رنگ پریده تر از همیشه به نظر می رسه اما شنیدن صدای تکنسین اورژانس که با داد اعلام ایست قلبی ، تنفسی می کرد باعث تار شدن دیدم شد.
با شنیدن صدای شارژ شدن دستگاه شک و پریدن بدن بی جون هیونگ روی زمین سنگی ، توانم رو از دست دادم و دو زانو کنار بدن چان افتادم.

                                   ‌_________________

چند امدادگر دیگر درحال رسیدگی به وضعیت چان بودند و بعد از قرار دادن بدن او روی برانکارد ، هیونجین که دچار شک شده بود را بلند کردند و در کنار چان به بیمارستان انتقال دادند .

در بیمارستان هم پس از تزریق چند ارامش بخش به هیونجین و دستگاه اکسیژن به چان هر دو را در اتاقکی در اورژانس بستری کردند.

چان »
با احساس وزنه ای چند تونی روی سینه ام ، چشمام رو باز کردم، نگاه گنگی به دور و اطراف انداختم در وهله اول ، چیزی راجع به دلیل حضورم در بیمارستان به یاد نمی اوردم اما کمی که گذشت ، همه صحنه های دردناک برام یاداور شد.
در کشویی اتاق حواسم رو پرت کرد . چانگبین بود که با لبخند خسته به سمتم اومد .

چانگبین _ چطوری قهرمان؟؟

_ مینهو ..... زندست؟

همین یک جمله کلی ازم انرژی گرفت تا بتونم بیانش کنم.

چانگبین _ اره زندس وضعیتشم خوبه ، اما فعلا توی مراقبت های ویژست .

با کشیدن پرده کنار تخت صورت هیونحین نمایان شد.

هیونجین _ می خوام هیونگ رو ببینم . منو ببر پیشش.

چانگبین _ توی بخش مراقبت های ویژه که
اجازه نمی دن بری ، از دکترش پرسیدم گفت خوبه نگران نباش.

هیونجین که چشماش از اشک پر شده بود فین فین کنان گفت

هیونجین _ باید با چشمای خودم ببینم که نفس می کشه

با تموم شدن حرفش زد زیر گریه ، قبل از اینکه بخوام تکونی بخورم و یا برای اروم کردن هیونجین حرفی بزنم ، چانگبین ، هیونجین رو بغل کرد و همون جور باهاش حرف می زد  و سرش رو نوازش می کرد.
حیف که گوشیم پیشم نبود تا بتونم این صحنه رو ضبط و  تا یکسال سوژه خاص و عامشون کنم.
با باز شدن دوباره در توجه همه مون بهش جلب شد .
ته او چند نگاه سریعی از شیشه در بسته شده انداخت و بعد به سمتمون برگشت .

ته او _ قربان ، آتش‌سوزی خونه رئیس خبرگزاری  کیس جدید پرنده قاتل سریالیه.
از اونجایی که شما توی خونه بودین به عنوان شاهد و اون خبرنگار قراره به عنوان مظنون بازجویی بشین .......

United 📍Where stories live. Discover now