⭕ part 12

32 5 0
                                    

با تموم شدن صحبتش قبل از اینکه بخوام چیزی بپرسم ، در باز شد و چند افسر یونیفرم پوش داخل شدند.
یکی از اونها جلو اومد و با دادن کارتش ازم خواست تا بعد از ترخیص از بیمارستان سریع باهاش تماس بگیرم تا اتفاقات رخ داده رو گزارش کنم .

چند ساعتی گذشت  و دیگر صبح شده بود ، اما ذهن من هنوز درگیر اتفاقات رخ داده داخل اون خونه بود .

هیونجین برای ملاقات مینهو منو تنها گذاشته و هنوز برنگشته بود .
ناگهان در باز شد و دکترم وارد شد . توصیه های زیادی  کرد و بعد اجازه مرخصی شدنم را داد.
با ازاد شدن از دست سرم بلند شدم و به سمت مراقبت های ویژه رفتم .
با دیدن هیونجین پشت دیوار شیشه ای و دو افسر که کنار در ایستاده بودند ، سرعت قدمهام رو کم کردم.
وقتی کنار هیونجین قرار گرفتم تونستم مینهو رو روی نزدیک ترین تخت به شیشه ببینم ، پوست صورتش که از کنار ماسک اکسیژن مشخص بود ، نوید بهبودی می داد.
همین طور داشتم بر اندازش می کردم که دستبند های نقره ای که هر دو دستش رو به طرفین تخت قفل کرده بود توجهم رو جلب کرد.
از شرایط عجیب و دور از انتظارمون اهی کشیدم ، رو به هیونجین گفتم
_ من میرم اداره تا بازجویی شم ، تو همین جا می مونی؟؟
هیونجین که انگار جانی در بدن نداشت خسته بهم نگاه کرد و سری تکان داد.

با به یاد اوردن موضوعی دوباره چرخیدم.
_ به برادرش خبر دادی ؟

هیونجین _ اون بیاد الکی شلوغ می کنه ، صبر می کنم تا هیونگ به هوش بیاد بعد خبرش می کنم . البته در هر صورت کاری که فعلا از دست اون بر نمی یاد.
نسبت به حرف منطقی که زد سری تکان دادم و گفتم
_   هر جور خودت می دونی .خداحافظ

با اینکه از هیچی خبر نداشتم ، اما می خواستم هر چه سریع تر از شر ترس و استرسی که داشت دیونم می کرد راحت بشم.
پس با قدم های بلند و سریع به مسیرم ادامه دادم.

                              ____________________

چان با رسیدن به اداره تازه وخامت اوضاع را متوجه شد.
هرج و مرجی که جلوی اداره توسط خبرنگار ها بوجود امده راه ورود را مسدود کرده بود .
اگر هایون که برای هوا خوری بیرون امده بود ،چان را نمی دید قطعا خبرنگار ها چان را می دیدند و تا حسابی سوال پیچش نمی کردند ول کن نبودند.

هایون ، چان را از در مخفی که به اتاق استراحت راه داشت و افراد کمی از ان با خبر بودند وارد ساختمان کرد.

_ پسر ببین چه محشری درست کردی ، همه میگن که تو قاتل پرونده فرشته خونین رو نجات دادی و امکان داره همدستش باشی

_ فرشته خونین دیگه چه کوفتیه؟؟

_ اقایون با کلاسی که اومدند اسم برای پرونده گذاشتند
چان که گیج شده بود ناگهان ایستاد و از ان جایی که دستش در دست هایون بود او را هم متوقف کرد.

_ تو رو به هر کی می پرستی بهم بگو تو اون خونه لعنتی چه اتفاقی افتاده

_ اون عوضیا ، درست به خود ما هم که کل روز دور و برشون بودیم جواب ندادند. فقط در همین حد می دونم که قتل رئیس خبرگذاری مشابه سری های قبل بود و تنها کسی که توی صحنه داشته و توانایی قتل رو داشته دوست جناب بوده

قبل از اینکه چان دهن باز کند و سوالی دیگر بپرسد 
همان افسر که حالا چان به کمک کارت ویزیتی که به داده شده بود نام او را می دانست . جلو امد و گفت

_ منتظر بودم تا تماس بگیرین ، نیرو می فرستادم دنبالتون

_ همین که شما اجازه ندادین مرخص‌بشم بعد برای بازجویی احضارم کنید ، به اندازه کافی نشون دهنده لطفتون بوده  ، کاراگاه سون

جواب چان به مذاق کاراگاه خوش نیامد ، پس با اخم هایی در هم کشیده گفت

_ پرونده های جنایی موضوعات مهمی اند  که باید در اسرع وقت رسیدگی بشند  ، برین اتاق بازجویی تا بیام.

هایون که اماده برای شروع یک درگیری لفظی بود کمی جلو امد اما توسط چان به عقب کشیده شد.
_ بیخیال شو توی این اوضاع توبیخ شدن تو رو فقط کم دارم.

و بعد بدون حرف دیگری به سمت اتاق رفت .
کمی طول کشید تا افسر سون روی صندلی رو به رویش جا بگیرد.
کمی برگه های داخل دستش را جا به جا کرد بعد به چشمان چان زل زد و پرسید
_ میشه از اشناییتون با اقای لی مینهو برامون بگید
دقیقا داستان از جایی شروع شد که چان می خواست برای همیشه فراموش بشه.

_  عرفه که پلیس با خبرنگار همکاری داشته باشه چون یه سری اطلاعات هست که اونها به واسطه رابط هاشون زودتر از ما بدست میارند من و اقای لی هم یه جور معامله کردیم که در ازای اطلاعاتی که به من می ده در عوض من هم در پایان پرونده اجازه منتشر کردن بخش های مجاز رو بهش بدم.
_ به نظرتون این درسته ؟؟
_ کمی پیش هم خودتون گفتین که پرونده های جنایی باید در اسرع وقت رسیدگی بشند ، من هم برای همین دست رد به سینه چنین پیشنهاد هایی نمی زنم.
_ دیروز چه اتفاقی افتاد
_ خبرنگار لی گفت که رییسش کارش داره و رفت چند ساعت بعد با همکارم تماس گرفت و درخواست کمک کرد. ما هم سریع خودمون رو رسوندیم . وقتی من رفتم داخل بخاطر دود دید کاملی نداشتم و تنها کاری که تونستم بکنم نجات اقای لی بود.
جلسه بازجویی یک ساعتی به طول انجامید و افسر سون به اشکال مختلف سوالاتش را تکرار می کرد و جواب چان نسبت به انها همان جواب های قبلی بود .
بالاخره بعد از اینکه نتوانسته بود ، مغایرتی بین صحبت های چان پیدا کند جلسه بازجویی را تمام کرد و با توصیه عدم خروج چان از شهر و در دسترس بودن اتاق رو ترک کرد.

بلافاصله بعد هایون وارد شد.
_ بلند شو بریم یه چیزی بخوریم حالا که فعلا پرونده رو از دست دادیم ، حداقل معدمون رو از دست ندیم.

United 📍Donde viven las historias. Descúbrelo ahora