⭕ part 13

40 5 0
                                    

سه روزی از بازجویی چان گذشته بود ، توی این سه روز مینهو به هوش امده بود اما ملاقات ممنوع بود .
هیونجین با دیدن شرایط به برادر مینهو خبر داده بود اما داد و فریاد و حتی شکایت جونگین برای ممانعت از ملاقات هم کاری از پیش نبرد .

افسر های اداره مرکزی که پرونده را بر عهده گرفته بودند هیچ جوابی نمی دادند و همین باعث کاهش صبر تحمل همه اعضای گروه شده بود ، چون نه می توانستند به کارشان ادامه دهند و نه به زندگی عادیشان برسند .
بیشتر از همه چان بود که داشت از شدت کلافگی دیوانه میشد . هیچ وقت سابقه نداشت که اینجوری اوضاع از دستش خارج بشود ،
و امروز هم مثل روز های قبل پشت میزش نشسته بود و همین طور که سرش را گرفته بود داشت به رفت و امد های راهرو  نگاه می کرد و دنبال راه نجاتی از این وضعیت بود.
-------------------

چان»
از شدت بیچارگی دلم می خواست همه چیز رو ول کنم و برم ، جایی که هیچ کسی پیدام نکنه که ناگهان از بین در باز اتاق چهره سرهنگ کانگ رو دیدم
دیدن یه چهره اشنا بین ادمای بی احساسی که دیده بودم یه نعمت بود پس با یک جهش از روی صندلی بلند شدم و بیرون دویدم ، تا خواستم صداش کنم دیدم که با افسر سون شروع به صحبت کرد
از اونجایی که دلم نمی خواست یه بحث جدید رو باهاش داشته باشم  صبر کردم تا سرهنگ تنها بشه.
بعد از چند ثانیه که افسر رفت ، خودم رو به سرهنگ رسوندم .

- سلام ، نمی دونید چقدر از دیدنتون خوشحالم

- سلام و کوفت این جوری خیالم رو از پرونده راحت کرده بودی؟؟

- بخدا هنوز خودمم نفهمیدم چی شد که کارمون به اینجا کشید
- یعنی می خوای بگی نمی دونی
- نه تنها نمی دونم بلکه حتی کسی هم بهم توضیح نداد .
سرهنگ بازوم رو گرفت و دنبال خودش به سمت اتاق بایگانی کشوند.
با بستن در رو کرد به سمتم و گفت
- اول از همه قبل از اینکه بپرسی باید بگم دوربین های منطقه فقط ورود اقای لی و بعدش شما رو ضبط کرده و رد و نشونی از کس دیگه ای نیست
داستان از این قراره که اقای کیم رئیس خبرگزاری چون پرونده فرشته خونین مبحث داغی بوده و اقای لی که روی پرونده کار می کرده چند روزی اطلاعات جدید رو بهش  نمی داده ، تصمیم می گیره به طور شخصی خودش تحقیق کنه ، این جور که شاهد ها اعلام کردند مثل اینکه یه سری چیز ها پیدا می کنه و تصمیم می گیره تا با اقای لی در میون بزاره تا هم ازش اطلاعات جدید بگیره و هم از صحت دانسته های خودش مطمئن شه .
اما دیگه از اتفاقات رخ داده بین این دو نفر خبری نداریم .
- پس از کجا به مین..... اقای لی مظنونین

- جنازه اقای کیم هم مثل سری های قبلی بود و تنها تفاوتی که داشت به صورت برعکس یعنی از پاهاش اویزون شده بود و راجب مظنون بودن لی باید بگیم آتش‌سوزی باعث اختلال توی سیستم و فعال شدن سیستم ضد سرقت شده که اون هم به قفل شدن در و پنجره ها از داخل شده بوده . پس فقط میشه نتیجه گرفت که اقای لی مسبب آتش سوزی بوده ، که البته هنوزم باید صحبت های خودش رو بشنویم ولی فعلا همه چیز بر علیه اونه.

- الان....الان چی می شه؟؟
- فعلا که دارند برای بازجویی ازش اماده می شند
با شنیدن حرف سرهنگ دیگه منتظر چیزی نموندم و سریع به سمت اتاق بازجویی حرکت کردم . باید هر چه زودتر از همه چیز با خبر می شدم قبل از اینکه بخوام با سناریو هایی که مغزم داشت می ساخت دیوانه بشم .

با ورودم به اتاق همه به سمتم برگشتند ، چند نفر  که رتبه پایین تری داشتند خواستند ، بیرونم کنند که پیش دستی کردم و با صدایی رسا و محکم رو سون که داشت با اخم نگاهم می کرد گفتم
-  از اولشم  پرونده مال من بود  و شما با اسم شاهد ازم بازجویی کردید  اما بعد با تهمت هاتون منو کنار گذاشتین ، اگه الانم بخوایید مثل قبل رفتار کنید فکر کنم شکایت به مقامات عالی رتبه نسبت به رفتار های توهین آمیزتون حقه من باشه

سون کمی نگاهم کرد و بعد با اشاره دستش ادم هاش رو عقب کشید .
بهم نزدیک شد و در گوشم گفت
- شاید به عنوان شاهد احضارت کردم اما مطمئن باش اگه یک درصد مقصر باشی خودم بهت دستبند می زنم و پشت میله های زندان می فرستمت .

با زدن تنه ای بهم بیرون رفت .
بدون توجه به حاضران داخل اتاق روی صندلی که روبه روی دیوار شیشه ای قرار داشت نشستم و مانیتوری که دوربین های اتاق رو نشون می داد رو به سمت خودم چرخوندم.
زیاد طول نکشید تا در اتاق رو به رویی باز بشه و مینهو همراه سربازی که سر دیگر دستبند فلزی به دستش خورده بود وارد شد.
با جا گرفت روی صندلی مقابل افسر سون دستبندش به میز قفل شد .

سون - خودتون رو معرفی کنید

مینهو - لی مینهو ، ساکن سئول و خبرنگار

سون -برنامه روز دوشنبتون چی بود

مینهو - برنامه خاصی نداشتم ، تا ظهر پیش کاراگاه بنگ و افسر هوانگ بودم و بعدش با دریافت تماسی از رئیسم که ازم می خواست ببینمش اون ها رو ترک کردم

سون - فاصله زمانی زیادی بین جدا شدن از کاراگاه و دیدارت با رییست وجود داره ، تو این چند ساعت چیکار کردی؟؟

مینهو - همین که کاراگاه ها روی جلوی در اداره پیاده کردم به سمت خونم حرکت کردم اما بخاطر ترکیدن لوله های اب ،  چند ساعت طول کشید تا مشکلاتم رو یه جورایی حل کنم ، بعدش رفتم خونه رئیس .
در خونه باز بود و من هم که تاخیر داشتم فقط سریع وارد خونه شدم. 
اولش بخاطر نور  کم خونه تعجب کردم و  دید خوبی هم نداشتم .
روی حساب دفعه های قبل که اونجا رفته بودم به سمت کلید پریز ها رفتم همین که خونه روشن شد و جسد رو دیدم حسابی ترسیدم و شوکه شدم خیلی طول کشید تا به خودم بیام ، ولی یه تکه کاغذ که به جسد چسبونده شده بود توجه ام رو جلب کرد ، جلو تر رفتم ، روی کاغذ نوشته بود ( سزای گمراهان مرگ است) .
با گوشیم چندتایی هم ازش عکس گرفتم اما همین که برگه رو از جسد جدا کردم صدای جرقه ای شنیدم و اطرافم اتش گرفت ، ابپاش ها روشن شدند اما اب نه تنها اتش رو خاموش نمی کرد بلکه شدت شعله ها رو هم بیشتر می کرد ، دود و سر و صدای اطرافم بقدری گیجم کرده بود که میخکوب زمین شده بودم و تا خواستم فرار کنم بخاطر دود هایی که تنفس کرده بودم نفسم گرفت و روی زمین افتادم و دیگه هیچی نفهمیدم.

افسر سون سری تکان داد و با گفتن اینکه اظهاراتش باید بررسی بشه  ، جلسه رو تموم کرد و بیرون امد.

United 📍Donde viven las historias. Descúbrelo ahora