⋆ 𝑃𝐴𝑅𝑇 6

129 15 12
                                    

{ 6 : عکس }
مینهو نمیدونست چقدر گذشته . زمان از دستش در رفته بود .

حس میکرد از فرط فکر کردن سرش درحال منفجر شدنه.

به عکسای روی میزش دوباره نگاهی انداخت و کلافه به موهاش چنگ زد .

در اتاق زده شد .

_بفرمایید 

چانگبین داخل شد و با نگرانی به دوستش نگاهی انداخت.

٫ لینو اینجوری خودتو نابود میکنی . فکر کردی با زل زدن به اون عکسا چیزی درست میشه ؟ 

کلافه عکسا رو روی میز پرت کرد .

_چه حسی بهت دست میده وقتی بفهمی پدرت بازم اون ساید عوضیش گل کرده ؟

چانگبین نچی کرد و به میز مینهو نزدیک شد.

٫ من بهت نگفتم بعد از قرن ها پاشی بیای شرکت که اینجوری داغونت کنم . گفتم بیای تا فکرامونو بریزیم رو هم بلکه فرجی بشه.
.
.
.
.
.
( فلش بک صبح)

مینهو با صدای زنگ گوشیش از خواب بیدار شد و به اسکرین گوشیش خیره شد.

چانگبین بود .

خیلی وقت بود که باهاش تماس نگرفته بود . البته این خواست خود مینهو بود که 
چانگبین در صورت غیر ضروری بودن کارش حق تماس باهاش رو نداشت ولی چه خبر شده بود که صبح به این زودی بهش زنگ زده ؟

کلافه از فکر کردن دستش رو روی اتصال تماس زد . بلافاصله صدای چانگبین توی گوشش پیچید

٫ لینو ... بهتره خودتو برسونی کمپانی !

تماس قط شد . همین ! مینهو حتی فرصت نکرد بپرسه چی شده.

دوش سریعی گرفت ،لباس پوشید و از اتاقش خارج شد.

به محض خروجش از اتاق چشمش به در بسته ی اتاق جیسونگ خورد.

به یاد بوسه ی دیشبشون افتاد .

مینهو بعد از کم اوردن نفس لب هاش رو از لب های هان جدا کرد . جیسونگ بهت زده لب هاش تکون خورده بود ولی صدایی ازش شنیده منیشد . مینهو میخواست بدونه ریکشن هانی چیه ولی قطعا انتظار نداشت بدون حرفی از کانتر پایین بیاد و با دو خودش رو تو اتاق بندازه و در رو قفل کنه .

مینهو به یاد بوسه ی قشنگش با هانی، دستی به لب هاش کشید و چشم از در برداشت.

اول میخواست باهاش صحبت کنه ولی الان نه وقتش رو داشت و نه زمان مناسبش بود .
پس پا تند کرد و بعد از برداشنت سوئیچ ماشینش به سرعت از حیاط خارج شد. ولی جیسونگ رو ندید که یواشکی از کنار پنجره رفتنش رو تماشا کرده!

مینهو بعد از رسیدن به کمپانی اولین جایی که سر زد اتاق چانگبین بود .

چانگبین به سرعت سمتش اومده بود و چند تا کاغذ پاره جلوش گذاشته بود .

کاغذایی که توی نگاه اول بی ارزش به نظر میرسیدن ولی با خوندنشون رازای کثیفی فاش میشد.

_خب ؟ 

چانگبین دستی توی موهاش کشید:

٫ بهم گفته بودی راجب هان آنا و هان جیسونگ تحقیق کنم:
خب آنا یک سالی میشه که اینجا به عنوان مدل کار میکنه ولی مدل معروف و محبوبی نیست . 
همسرش 6 ماه پیش فوت میکنه و 3 ماه پیشم با سورانگ اشنا میشه و بقیشو خودت میدونی .

مینهو دست به سینه به مبل تکیه زد .

_بینی (چانگبین) ... چند بار گفتم بهم بخاطر چیزای چرت زنگ نزن ؟ و تو نه تنها زنگ زدی بلکه منم کشوندی تو این ساختمون خراب شده ی بابل!

بینی سری از روی تاسف تکون داد و خودش رو روی مبل به جلو کشید:

٫ نه لینو ... قضیه به همین جا خطم نمیشه . 6 ماه پیش یه پول کَلانی از حساب سورانگ برداشت شده و به حساب یکی از ادماش واریز شده ... من کل دیروز رو تحقیق کردم ... بگو چی پیدا کردم . 
سورانگ دستور قتل هان جونگمین پدر جیسونگ رو داده!

چشمای مرد از این گرد تر نمیشد.

با دقت به ورقه های صورت حساب حساب بانکی پدرش چشم دوخت . درست میگفت .... 6 ماه پیش همزمان با مرگ پدر جیسونگ پول زیادی به حساب یکی از ادمای خلافکار سورانگ ریخته شده.

_تو مطمئنی ؟ اخه چرا ؟ اصن جونگمین چه ربطی به سورانگ داره ؟

٫ خیلی گشتم ولی چیزی پیدا نکردم . متاسفم لینو . ولی حدس میزنم سورانگ از آنا خوشش میومده و جونگمین رو رقیب عشقیش میدیده ... برای همین از سر راه برش داشته!

مینهو بعد از تشکر از اتاق چانگبین بیرون زد . توی راه اتاق خودش به حرفای بینی حسابی فکر کرد . 

اون درست میگفت و حدسیاتش به احتمال زیاد درست بود . ولی چرا هان رو با خودش اورد . قطعا آوردن بچه‌ی رقیب عشقیش به خونش کار عقلانی نیست.
با همین فکرا راهش رو به سمت اتاق پدرش کج کرد . شاید اونجا چیزی پیدا میکرد .

وارد اتاقش شد و شروع به گشتن کرد .

کتاب مورد علاقه ی پدرش روی میز بود و همین که مینهو برش داشت از به به لای برگه ها چند ورق عکس روی زمین افتاد.
مینهو عکسا رو از روی زمین برداشت و با اولین نگاه بهشون شوکه شد .

پدرش آنا رو نمیخواسته ... اون جیسونگ رو میخواست !
⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆⋆
سلام ستاره ها^^
بابت فاصله طولانیی ک این بین افتاد متاسفم🥺
برای جبران تو یکی دو روز اینده یه پارت دیگم میزارم
ووت و کامنتم ک خودتون میدونید🤭
ممنون ک میخونیدش🤗

My Half Brother [ برادر ناتنی من ]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang