part2

143 20 50
                                    


_رسیدیم، اینجا آرایشگاهه...!

کای چند ثانیه ای محو، نمای بیرونی مغازه شد.
عطر گل های رنگی، به خوبی به مشام می رسید و آشفتگی و کلافگی ناشی از گرما رو ذره ذره تو وجود کای ذوب میکرد.

نفس عمیقی کشید و چند ثانیه ای چشم هاش رو روی هم فشرد و به تجزیه عطر وارد شده به ریه هاش بین سلول های گرما زده اش، پرداخت.

حس میکرد زبونش به ته حلقش چسبیده و هیچ بزاقی از غده های لعنتی داخل دهنش ترشح نمیشه.

_خیل خوب، تو برو داخل. برام نوبت بگیر، من یه آب یا نوشیدنی بگیرم.
زبونم چسبیده به حلقم از گرما!

کریستال با تایید کوتاهی به آرایشگاهی که به سختی تو کوچه پس کوچه های این دهکده قشنگ پیدا کرده بود، نزدیک شد.

قبل از وارد شدن به مغازه، نگاه دیگه ای به نمای  بیرونی انداخت.

ظاهر چوبی مغازه چیز خاصی نداشت.
مهمترین نکته قوتش، گل های رنگارنگی بود که همه جا به چشم میخورد.

نمای بیرونی و دیزاین چشم نواز مغازه، خبر از روحیه لطیف و ذوق درونی صاحبش میداد.

ترکیب رنگ گل ها، زیبایی بصری منحصر به فردی ایجاد کرده بود.

به طوریکه هر عابری بدون اختیار چند ثانیه ای محو رنگ و بوی گلستان کوچیک جلوی مغازه، میشد و کریستال هم استثنا نبود.

تا جایی که یادش می اومد، تنها مغازه آرایشگری دهکده متعلق به دایی بزرگش جونگمین بود.
اما نمایی که از اون مغازه درب و داغون با در و پنجره فلزی و زنگ زده به یاد می آورد، تفاوت زیادی با این مکان خوش آب و رنگ داشت.

می دونست که وقتی همه ی خانواده اش تصمیم گرفتن از این دهکده برن، این مغازه هم مثل بقیه املاک و زمین ها واگذار یا فروخته شد.

پس احتمال دیدن یه چهره آشنا، داخل آرایشگاه چیزی نزدیک به صفر بود.

بعد از اینکه همه گلدون و بشکه و جعبه های چوبی که از همشون برای کاشتن گل استفاده شده بود؛ از نظر گذروند دستگیره رو پایین کشید و وارد مغازه شد.

دیوارهای مغازه به رنگ سبز مغز پسته ای بود و مبلمان و صندلی های چوبی و تعداد بیشماری تابلوهای کوچیک و بزرگ که دیوارها رو پوشونده بودن، فضایی رو شبیه یه موزه قدیمی تداعی میکرد.

صدای موزیک بی کلام و آرومی فضای داخل رو دربرگرفته بود و یه جفت چشم کشیده و نگاهی سرد و گیرا، با ناباوری بهش خیره شده بود.

کریستال جا خورد.
بدون اختیار قدمی به عقب برداشت.

اصلا انتظار نداشت، کسی رو که سالها پیش از لابه لای خاطرات کودکیش بیرون کشیده و برای همیشه دفن کرده، دوباره از نزدیک ببینه.

Endless🌊Where stories live. Discover now