"Chapter 6 " GLADIATOR

104 28 95
                                    

The sixth shot :

اقیانوس مواج شب ؛

چانیول که به همراه بکهیون از فاصله‌ای نسبتا دور در حال نزدیک شدن به دامنه‌ی دیوار بود با شنیدن صدای فریاد های آن سربازِ اسیر ، روحش در تنش لرزید.ایستاد و با نگاهی پریشان و نگران چشمی به اطراف چرخاند.بیتابانه به دنبال منشأ آن صدای پر از درد بود.

《 چیکار داری میکنی؟داره غروب میشه باید خودمونو به اداره برسونیم》

《 این صدا از کجا میاد ارباب؟》

با نفس های نامنظم‌‌ و لحنی رنجور پرسید اما بکهیون که متوجه جریان شده بود فورا دستش را گرفت تا او را به دنبال خود به ادامه‌ی راه بکشاند.

《صبر کنین ارباب پرسیدم این صدا از کجا داره میاد؟》

مرد قد بلند معترضانه فریاد زد و دستش را از داخل دست اربابش بیرون کشید.
بکهیون به خوبی آگاه بود که این صداها برای کیست اما حتی از بیان کردنشان هم میترسید.او در این مدت به خوبی با روحیات چانیول آشنا شده بود.اگر میفهمید قطعا میخواست برای همه‌ی اسرای باکجه در کشتارگاه دیوار بزرگ کاری کند حتی اگر کاملا غیرممکن به نظر می‌رسید.

《 اونا داشتن یکیو می‌زدن.صداش قطع شد.کشتنش...اون مُرد.درست میگم مگه نه؟》

این بار با گریه جملاتش را بیان کرد و به سرعت به سمتی که صدای ضارب از آن به گوش می‌رسید دوید اما بکهیون بلافاصله به دنبالش رفت و به زور او را گرفت.

《 بس کن پسر جون تو هیچ کاری نمیتونی براشون انجام بدی!آخه چرا داری خودتو عذاب میدی؟》

با فریاد گفت و جوابی فریادگونه گرفت...

《 چرا نمیتونممم؟پس من برای چی اینجاممم؟چه فرقی میکنه اونی که داره از دست این سگ های هار کتکِ مرگ میخوره خواهر من باشه یا برادر یکی دیگه؟مگه اون عزیز کسی نیست؟من چرا نباید بتونم بهش کمک کنم؟ولم کن میخوام برم همشونو بکشممم!》

《 تو به تنهایی از پس‌اونا برنمیای مگه عقل نداری؟اینطوری نه تنها نمیتونی خواهرتو نجات بدی بلکه حتی من و خودتو هم به کشتن میدی.》

《 دست از سرم بردار من باید کمکشون کنممم》

مقاومت و دیوانگی بیش از حد چانیول قدرت تسلط بر اعصاب را از بکهیون گرفت.مرد کوتاه تر مجبور شد با سیلی رامش کند.چاره دیگری نداشت.

《بهت گفتم تو قدرت لازم برای محافظت از این همه آدمو نداری.ما برای حداقل ترین کاری که از دستمون برمیاد اینجاییم...خواهش میکنم اینو بفهم!》

𝑮𝒍𝒂𝒅𝒊𝒂𝒕𝒐𝒓 | گلادیاتورWhere stories live. Discover now