"Chapter 4" GLADIATOR

158 41 107
                                    

The fourth shot

زندگی برای عشق ؛

"من گلادیاتورم
کسی که در نهایت یا میمیره یا میکشه!
آسمونِ بالای سرم ، با هیچ کسی که در برابرم بایسته شریکی نیست...حتی تو ارباب!"

خیره به جسم خفته‌ی مرد ، در قلب خود تکرار کرد و همزمان با یک نفس عمیق شمشیرش را بالابرد تا بر سینه‌ی او فرود بیاورد اما با باز شدن ناگهانی پلک های او ، تمام تنش از حرکت ایستاد.
بکهیون در بیداریِ کامل نگاهش می‌کرد اما فقدان هرگونه بُهتی در چشم هایش ، چانیول را بیشتر از آنکه وحشت زده شود ، حیرت زده کرده بود.
لحظاتی در سکوت به نگاه خیره‌اش ادامه داد اما با بستن مجدد پلک هایش ، بیش از پیش به تحیر مرد بلندتر افزود.

بدیهی بود که چانیول میخواست با گرفتن جان دشمنش زخم قلب خود را تسکین دهد اما اگر مرگ دقیقا همان چیزی بود که آن مرد کوچک به دنبالش میگشت این عمل هرگز قرار نبود به قدر کافی روح معذوب چانیول را تسلی ببخشد.منطق می‌طلبید که راه دیگری را بیازماید اما متاسفانه فکر کردن به این که آزادی و نجات جان خواهرش در گرو کشته شدن بکهیون قرار گرفته بود ، کار را به شدت برایش سخت می‌کرد.

درحالی که از فرط خشم نفس هایش به شمارش افتاده بود ، داد کوتاهی زد و شمشیرش را به روی زمین کوبید.از کشتن منصرف شده بود اما اینکه قدم بعدی اش چه می‌توانست باشد حتی خودش نیز بدان آگاه نبود.
بکهیون که با پلک های بسته به انتظار فرود شمشیر به روی سینه اش مانده بود با شنیدن صدای سقوطش به روی زمین ، به آرامی چشم هایش را باز کرد و بلافاصله تن از تخت جدا کرد.
چانیول ، پریشان و کلافه سرش را در میان دست هایش فشرده و در کنار او به روی تخت نشسته بود.نفس هایش همچنان نامنظم‌ و آلوده به غیظ بود. بکهیون اما آرام...!

《 چرا میخواستی منو بکشی؟》

خونسردی بیش از حدش مرد بلند تر را به زهرخند های مغضوبانه واداشته بود.

《 واقعا نیازی به سوال کردنه؟!یه آدم دست به کشتن چه کسانی میزنه؟!خب...من که فکر میکنم ' دشمن' 》

به سمت بکهیون برگشته بود و با جدیت جواب می‌داد.اما وقتی کلام آخرش را با بالا انداختن ابروها و درشت کردن چشم هایش بر زبان جاری کرد ، سرما وجودِ کوچک مردِ نیمه برهنه را در برگرفت.

《دشمن؟!اون وقت چرا من...دشمن تو محسوب میشم؟》

《 واقعا میخواین بدونین؟باشه...پس خوب گوشاتونو باز کنین》

صدایش را پایین تر و سرش را نزدیک تر برد.دستش را بالا برد و چانه‌ی مرد مقابلش را در چنگ فشرد.حالا تقریبا هیچ فاصله ای بین چشم هایشان باقی نمانده بود.

《 شما دشمن منین چون من... یک جنگجو از باکجه ای هستم که کشور شما شیلا ، نابودش کرده.قانع شدین؟! یا نه؟!》

𝑮𝒍𝒂𝒅𝒊𝒂𝒕𝒐𝒓 | گلادیاتورWhere stories live. Discover now