ژنتيک حیوانی

20 6 9
                                    

یونگی همینجور که آبجو رو سر می‌کشید، برنامه زنده عالی بود؛سرگرم کننده و طنز به تمام معنا...

هارین نگران بود، تقریبا دو ساعت میشد که اون سه نفر با اون دوتا موجود گربه‌سان‌ درگیرند. به لحنی که حتی نمیتونست بگه جان جدت یونگی رو صدا کرد.

هارین_ یونگی، یه کاری بکن!

نیم نگاهی به زن انداخت بعد به اونا نگاه کرد.

یونگی_ چه کمکی بکنم؟ اینا حداقل اون پسره، جیمین رو دارن! موقعی که منو با گرگم تنها گذاشتن پنج سالم بود، به نظرت چه بلای سرم اومد؟

زن حتی نمی‌دونست چه نگاهی داشته باشه! یونگی هم آخر بطری رو سر کشید.

یونگی_ اون دوتا -به تهیونگ و کوک اشاره میکنه- باید با اون دوتا گربه گنده تنها باشن...تا بالاخره اون گربه ها بفهمن که آسیب زدن باعث آسیب خودشون میشه؛ اما دیگه خسته شدم، لازمه که یکی اون دوتا بچه گربه وحشی رو ادب کنه!

هارین به محوطه مجتمع نگاهی انداخت، گرگ به جون پلنگ و ببر افتاد. گرگ پوزش رو پشت گردن ببر فرو کرد و اون رو سرجاش نشوند، اما پلنگ بهش حمله ور شد و اون رو پس زد و روی بدنش پنجه کشید و خزه سفید گرگ به رنگ قرمز دراومد.

یونگی خوب میدونست، یه گرگ نمیتونه دوتا گربه‌سان‌ بزرگ که توی مرگباری صدرنشین هستن برسه، اما اون آلفا بود، یه رهبر، میتونست برای چند لحظه هم که شده جلوی اونا رو بگیر یا عقب بکشونت‌شون.

هارین _پسرا بیان داخل!

جیمین که دید اون دوتا موجود با گرگ یونگی درگیرن، دو پسر رو داخل برد و سمت راه‌پله برد و هارین هم در رو براشون باز کرد.

یونگی یه حمله وحشیانه اون دوتا به گرگش نگاه میکرد، نمیتونست جا بزنه، باید به اونا می‌فهمند که کی رئیسه!

تیر کمونش و شمشیری که کنار جاکفشی بود رو برداشت، اون شمشیر جیوون بود... از کنار پسرا که نفس نفس میزدن گذشت که جیمین جلوش رو گرفت

جیمین_ کجا میری هیونگ!؟

یونگی_ میرم برای قلمروم بجنگمشما دوتا-سعی کنید اونا رو درونتون زندونی کنین!

جیمین به گردن و بازوی هیونگش نگاه کرد، رد پنجه افتاده بود، پس چرا رد زخم گربه ها روی پسرا نمونده بود؟

جیمین هم شمشیرش رو دست گرفت.

جیمین_نمی‌ذارم تنهای بری اون پایین!

هر دو بلا فاصله خودشون رو به محوطه رسوند و یونگی سمت پلنگ که پشت گردن گرگش رو گرفته بود، تیر پرتاب کرد و با خورد تیر به بازوی پلنگ، گردنش رو ول کرد؛ کمی بعد سمت یونگی حمله ور شد، اما جیمین با شمشیر به پلنگ حمله کرد.

Bow and swordWo Geschichten leben. Entdecke jetzt