مخفی‌گاه

17 5 0
                                    

این پارت شامل بخش های
دردناک و خشونت‌آمیزه
____________________________________

قدم های شمرده و آرومی برمیداشت، راهرو‌های که طی کرده بود، هم شون بوی جنازه میداد و تار عنکبوت بسته بودن. تفنگ رو جلوی صورتش گذاشته بود، سلانه سلانه جلو میرفت.

با گشتن کل اون پایگاه و پیدا نکردن چیزی تفنگ رو پایین آورد؛ فکرش رو می‌کرد، جیمین اشتباه کرده بود.

یونگی_ منو بگو که به حرف یه مشت بچه گوش میدم!

سمت در اصلی میرفت که با دیدن کمدی که به کنار کشیده شده بود اونم تو اتاقی که دفعه اول چک کرده بود، اخمی روی پیشونیش نشست.

اسلحه‌اش رو تو دستش گرفت و سمتش رفت و داخل شد، شاید خوب چک نکرده بود؟ مطمئن بود که این کمد قبلا جلوی اون راهرو بوده.

راهروی به سمت پایین میرفت و یونگی سعی می‌کرد، بی صدا به آخرش برسه. پشت دری که نیمه باز بود، جا گرفت و به صداهای داخل توجه کرد.

صدای دو نفر رو میشنید که دارن حرف میزنن... صداشون مثل زمزمه و وزوز زنبور میموند و چیزی متوجه نمیشد.

_ شاید جز پایگاه و احزاب باشن!؟

بالاخره تونست متوجه یه جمله بشه؛ احزاب! یعنی جزئ از گروه های خرابکاری؟ یا منظورش گروه های کل گندس؟

تا خواست حرف های بیشتری رو رمز گشایی کنه، صدای کشیدن زامن رو شنید.

هوسوک_ میبینم که موش فاضلاب اومده دزدی!

یونگی، بی صدا اسلحه‌ی که داشت رو آماده کرد، اما با نشستن دست طرف و کشیدن اسلحه از دستش و برداشتن کلت بعدی از پشتش بود، رسما هر سلاحی که میتونست به ثانیه برای دفاع از خودش استفاده کنه رو گرفت و خلع‌سلاحش کرد.

یونگی_ هی، پسر! میتونی دوستانه‌تر برخورد کنی؟

هوسوک کلت ها رو توی پشت شلوار اِسلش با یه دست جا داد و کلت خودش رو بیشتر روی سرش فشار داد.

هوسوک_ اون گاله رو ببند! هی تن لشت رو تکون بده

یونگی دستش بالای سرش گرفت که مرد همون تیرکمونی هم که داشت رو ازش گرفت.در مخفیگاهش رو تا ته باز کرد و مرد رو به جلو هل داد، مرد فاکی زیر لب گفت و به اون نفر دیگه که با دیدنش متعجب بود نگاه کرد.

هوسوک_ نمیتونی چشمت به دوربینا باشه؟ پشت در وایساده بود!

مردی که موهای رو از بالا بسته بود و پاهاش رو روی میز انداخته بود از اسنکش می‌خورد،به حرف اومد.

جین_ یه گاز میخوای؟

هوسوک پوفی زیر لب گفت و همینجور که اسلحه رو پایین می‌آورد دست های یونگی رو با یه دستبند میبست. اونو روی یه صندلی نشوند و با یه طناب به صندلی بست و یونگی به اطراف نگاه میکرد، بخش از اتاق آزمایشگاه بود و بخش دیگه یه دیوار پر اسلحه و کاناپه و ورقه های که روی میز افتاده بود، با دیدن لیوان آبجوی که مرد مو بلند سمت لب هاش می‌برد، به حرف اومد.

Bow and swordWhere stories live. Discover now