ووت یادتون نره
اگر برای روند داستان پیشنهادی داریم خوشحال
میشم بدونم^ㅅ^___________________________________
پسر به این فکر میکرد، تا کی قراره منتظر عملکرد یونگی باشه.یونگی گفته بود که آموزش، حرکت رزمی، به بچه ها با اونه، چرا؟ چون خوش رو تو مبارزه و استفاده از حیوون کالبدیش هم مهارت بهتری داره!
حداقل از نظر خودش!جیمین هم مُنکر این حرف نبود، اما اون تیر اندازهِ ! نه یه شمشیرزن... اینکه بخوای به اونا شمشیر زنی یاد بده حماقته.
فعلا که هنوز برنگشته بودن و اون با ته مایه توانش در حال تیز کردن شمشیرش بود. کوک جلوی جیمین نشسته بود، به حرکات دستش نگاه میکرد.
پسرک به صورت بی رنگ و روی جیمین نگاه کرد، یه جورایی خودش رو مقصر میدونست، حیونش اینکار رو کرده بود؟
جیمین_تو! میخوای خنجر های بلندت رو بیاری تا تیزشون کنم!؟
کوک به چشمای ستاره بارون شدش، سرش رو با شدت به معنی آره تکون داد و سریع سمت جایی که خنجر هاش بودن رفت.
جیمین نگاهی به شمشیر صیقلیش انداخت و بلندش کرد، با چشمای نیمه باز بهش نگاه میکرد. جالب بود، این شمشیر به وجودش وصله،وقتی احساس خطر یا بخواد مبارزه کنه، شعله ور میشه، سبک تر و انگار جزئ از دستش میشه...
کوک با خنجر هاش جلوی جیمین نشست و پسر بزرگتر هم شمشیرش رو کنار گذاشت، یکی از خنجر های دوقلوی بلند کوکی رو برداشت و به لبه تیزش دست کشید، جنس تیغها مثل شمشیر خودش نبود، مشکی و بودن و اون یه حس مغناطیسی ازشون میگرفت.
خنجر رو روی سنگ بزرگ مستطیلی گذاشت و شروع کرد به حرکت دادن تیغ روش.
جیمین_ باید یه فشار خیلی کم به لبِها وارد کنی، از پایین به بالا! تویی یه سری از کتابایی ساخت سلاح دیدم صیقلی کردن و تیز کردن مهم ترین بخش ساخت شمشیر، البته بعد از فرم دهی و از بین بردن حباب و اینا!
کوک به حرکات دست پسر بزرگتر خیره بود و سعی میکرد با دقت اونا رو به خاطر بسپاره!
جیمین_ خوب... اون کاغذ رو بیار!
کوک کاغذی که پشت سرش روی میز روبهروی کاناپه بود برداشت
جیمین _با دوتا دستت بگیرش، اهان!خنجر با کمترین حرکت اضافه از وسط برید و با چشمای گرد و بامزه پسر نگاه کرد و لبخند زد و اون رو تو غلافش گذاشت.
جیمین _ بعدی رو خودت انجام بده، تا یاد بگیری! تیرهات رو هم بیار تیز کنیم.
....
دو ساعت از تایمی که یونگی و تهیونگ برگشته بودن میگذشت و این بسته چهارم از ابجویی بود که اون پله ها بالا آورده بود و لبخند احمقانه و سرخوشانهای به لب داشت.
YOU ARE READING
Bow and sword
Actionآخر و زمان... چیزی بود که از وقتی چشم باز کردم دور و اطرافم بود، همه اون فیلمای تخیلی که میگفت یه روز ویروس زامبی کل دنیا رو میگیره، تحقق پیدا کرده بودند. ... یونگی_فقط سلاحتون رو بردارین، مهم نیست کجا میریم! ... مشخص بود که اون پسر یکی از بچه های...