《 چه انسانهایی که گمان میکردیم پناه ما هستند، درحالی که پرتگاهمان بودند. 》
وقتی چشماشو باز کرده بود حداقل انتظار داشت با چهره ی ترسناک جیمینی مواجه بشه.
نمیتونست توی اون اتاق تنها بمونه..
نه حداقل وقتی که داره ضعف میره!با سرگیجه عروسکش رو به صورتش کشید تا رده اشکاشو پاک کنه و اروم از روی تخت بلند شد..
هنوز شب نشده بود ولی اتاق تک پنجرهشون کمی تاریک شده بود..اروم از پله های تخت بالا رفت و کناره جیمینی روی تخت نشست و پاهاشو اویزون کرد..
ازش میترسید ولی بهش قول داده بود و حداقل توی اتاق تنها نبود..اروم دسته ی عروسک پولیشی رو روی گردنش کشید و خیره به واکنشش دستشو عقب کشید..
سرشو روی کتفش خم میکرد تا ازون چیز نرم فاصله بگیره و دوباره چشماشو بست..از درده سرش حتی اگر هم بیدار بود نمیخواست پلکاشو فاصله بده..تک تک سلولاش درد میکرد و اخم روی پیشونیش پاک شدنی نبود..
دوباره عروسکو روی صورتش کشید و با فاصله گرفتن کوتاه چشماش کمی عقب رفت..- یونی..
عینکاشو روی چشماش عقب هل داد و به مرد خیره شد..فقط یه لحظه بعد پلکاشو بست..
زمزمش اروم بود ولی توی اون اتاق پر سکوت شنیده شد..چشمای سیاهش وحشتناک بود ولی بسته ی اونها وحشتناک تر..
- مینی..بلند شو..
آروم زمزمه کرد و سرشو توی عروسکش فرو کرد..
اون هنوزهم از نگاه تاریک مرد میترسید.- یونی...عمو درد داره..بوسش میکنی خوبشه؟!
با چرخیدن چشمای روشنش لحظه ایی فقط ارزو میکرد دستاش باز بود تا سمتش خم شه و بهش بگه که چه رنگه قشنگی توی تیله هاش پاشیدن که خودش ازش محروم بود ، جوری که حکمش تاریکی مطلق بود..
با قرار گرفتن لبای باریک و صورتی لیتل روی پیشونیش، گوشه ی لبش اروم به لبخند کوچیکی رفت و نرفته برگشت!
کمی خودشوبالاتر کشید و با نوازش موهای طلایی و یخی مرد جایی روی زخم سرشرو بوسید..
بیمار ۲۴۳ امروز خیلی اروم شده بود..خیلی بی هوا زیر لمس های کوتاه بیمار ۳۴۲ پلک بسته بود..
کاراملی بود..بوسه و بوی خنک و شیرین زیره گردنش..
□
بین آغوش و نوازش پرستارهای زن ایستاده بود و خیره به ازاد شدن جیمین ازون پارچه های کوفتی بود..
YOU ARE READING
[ PATIENT 243 ]
Horrorpatient 243! minyoon , teayoon romance , smut , psychology ____________________________________________________ اوه لعنتی! ولی هم اتاقیه من.. □ - گمشو بیرون پیره مرد!.. اینجا قانون داره بچه! نه به کسی شیر میدیم نه لالایی پخش میکنم شبا!...بیا اینجا...