8

40 11 3
                                    

《 میدانم این مجسمه هم اگر پا داشت
مرا ترک کرده بود. 》








..امروز فقط این قرصا رو دارید..البته یونی کوچولو اگر میخوای میتونم ببرمت یه جای خوووب!

پرستار با ذوق روبه مرده عینکی که روی تختش نشسته بود گفت..

- یونگی جایی نمیره!

ذوق چند ثانیه ایی یونی خوابید و با لبایی آویزون سمته مردی که روی تختش دراز کشیده بود و ساعدشو روی چشاش گذاشته بود برگشت..

- مینیییی!

پرستار نزدیکشون شد و دستی به موهای موج دار لیتل کشید..

..جیمین دوست داری بیای رنگه موهای یونی رو ببینی؟.. میخوای توهم موهاتو رنگ کنی؟

- اارهه! مینی میاد مینی میاد!!

با ذوق ساعداشو کشید و از روی تخت بلند شد که باعث نشستن مرد روی تخت شد..

- بریم بریم بریم!

- کجا بریم بچه؟! موهات قشنگه..

دستاشو کشید ولی لامسب به تخت چسبیده بود!
رهاش کرد و سمته دخترک رفت..

- کمکم میکنی؟!

دختر نیم نگاهی به بیمار ترسناک روی تخت انداخت..

..اگه جیمینی نمیزاره نمیشه پس..

پوزخندی زد و از روی تخت بلند شد..میخواست نزدیک پرستار بشه که تنه یونی مانعش شد..
وقتی با تیله های بزرگش از پشت اون شیشه ها بهش نگاه میکرد چطور باید به اونها دسته رد میزد..

- مینی..من نمیرم...اذیتش نکن اشکاش درمیان..

نگاهی به حلقه ی انگشتای سفیدش دوره مچهای تتو خورده و سیاه شده ی خودش انداخت.
باید سرشو به تخت میکوبید و با خونش روی دیوار نقاشی میکشید تا کاری به کارهاش نداشته باشه! ولی فقط سرشو تکون داد..

- اذیتش نمیکنم..

دستاشو سمته خودش کشید و با نزدیک شدن تنش روی موهاش بوسید..

- وقتی اتاق تاریک میشه..با همون نوره کم هم میبینم برقشونو...

با فاصله گرفتن تنش کمی خم شد و انگشتای باریکشو روی تارهای استخوانی خودش گذاشت..

- من با اینا شدم این!..نمیخوام توهم عوض شی..

[0
- جیمین طلایی یا بلوند!!
- واد..عزیزم بلوند واقعا؟!
- ارههه!
- بم میاد؟!
- خیلی!
- چون تو دوست داری پس اوکی!..بلوند ست کنیم!
0]

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 19 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

[ PATIENT 243 ] Where stories live. Discover now