🌊بیمار اتاق شماره ۸۵🌊

59 23 16
                                    

پارت دوم: بیمار اتاق شماره 85

بیمار اتاق شماره 85 خاص بود؛ انقدر خاص که همه چیز رو بزرگ میدید.

******************

پرونده بیمار رو برداشت و به اتاقش رفت. یک فنجون قهوه برای خودش درست کرد و مشغول‌ خوندن پرونده شد. تا الان سه بار پرونده شیائو جان رو‌ خونده بود و هر بار سوالات مختلفی براش پیش میومد؟ این مرد خانواده نداشت که یکی از دوست‌هاش دنبال کارهاش بود؟ اصلاً از چه زمانی به این سندروم مبتلا شده بود؟

دوست داشت بتونه با خود بیمار صحبت کنه؛ اما نمی‌دونست مرد جوابش رو میده یا نه. بلافاصله بعد از اینکه از اتاق بیرون رفت، با هایکوان روبه‌رو شد. لبخندی زد و گفت:

هایکوان‌گا!

مرد هم‌ متقابلاً به پسر لبخندی زد و گفت:

اومده بودم عکس این ماهم رو بگیرم. یادت نرفته که؟

ییبو سری تکون داد. به ساعتش نگاه کرد که تاریخ رو نشون میداد و بعد مچش رو جلوی هایکوان گرفت و گفت:

دو روز تا آخر ماه مونده‌. زودتر از موعد نمیدم.

هایکوان سری تکون داد و گفت:

باشه، باشه. هیچوقت قانون‌های خودتم نمیشکنی. جایی می‌رفتی؟

ییبو نگاهی به پرونده انداخت و بعد جواب سوال مرد رو داد:

پدرم ازم خواسته من مراقب یکی از بیمارها باشم. دارم میرم ببینمش.

هایکوان با تعجب پرسید:

پدرت خواسته؟ کدوم بیمار؟

ییبو جواب مرد رو با حوصله داد:

بیمار اتاق شماره ۸۵. شیائو جان!

هایکوان دستش رو توی جیبش گذاشت و گفت:

مراقب خودت باش، امروز یکی از پرستارهارو گاز گرفت.

ییبو با تعجب به مرد نگاه کرد. پس‌ حالش وخیم‌تر از چیزی بود که تصور میکرد. با این حال نترسید. فقط استرس داشت. بعد از خداحافظی با هایکوان به سمت اتاق مرد رفت. می‌خواست خودش داروهاش رو بهش بده.

نفس عمیقی کشید و بعد در اتاق رو باز کرد. وقتی وارد اتاق شد، مرد چشم‌هاش بسته بود. دست‌هاش به میله‌های تخت بسته شده بود.

آروم جلو رفت و سینی داروهارو روی میز گذاشت. چقدر استرس داشت و دلیلش رو نمی‌دونست. می‌دونست الان وقت خواب نیست؛ برای همین حدس زد که مرد از عمد چشم‌هاش رو بسته. ییبو یک صندلی رو نزدیک تخت بیمار گذاشت و گفت:

سلام!

هیچ‌ جوابی دریافت نکرد.‌ سرفه‌ای کرد و گفت:

من ییبوام!

𝑌𝑜𝑢 𝑎𝑟𝑒 𝑎 𝑑𝑟𝑜𝑝 𝑜𝑓 𝐺𝑂𝐷Where stories live. Discover now