Part 1✨

233 46 7
                                    


توی دنج‌ترین گوشه‌ی امنِ دنیاش کز کرده بود و اَرشه‌ی ویالونش بین انگشت‌های ظریفش می‌لغزید، با هر بار شنیدن صدای گوش‌نواز قطعه‌ی رمئو و ژولیتِ آندره ریو که از بین دست‌های بی‌جون از غمِ خودش شنیده میشد، قطرات اشک از چشم‌های رنگِ دریاش سر می‌خوردن و همچون الماس‌هایی تراشکاری شده جای خودشون رو بین سیم‌های منظمِ همراه همیشگیش پیدا می‌کردن، و شاهدشون تنها درختان خشکیده از سرمای زمستانِ باغِ قدیمی و خاطره‌انگیز مادر‌بزرگش بود. باغی که درست سه‌سال پیش هم شاهد پس‌زده و طرد شدنش توسط تنها عشق زندگیش بود...عشقی که حالا داشت بعد از سه‌سال دوباره برمیگشت تا آتیش به دلِ تنها و عاشقش بزنه.

وقتی سه‌سال پیش کوکیِ عاشق و دلباخته به عشقش نسبت به پسرعموی بزرگش که از بچگی با هم بزرگ شده بودن اعتراف کرده بود، به ظالمانه‌ترین روش ممکن طرد شده بود.

جونگ‌کوک بهش گفته بود اون هنوز خیلی کوچیکه که بخواد چیزی از عشق و عاشقی بدونه و این حس فقط هوسه! و بعد از گفتن این حرف بی‌رحمانه ترکش کرده بود و به ظاهر برای ادامه‌ی تحصیلش به انگلستان رفته بود؛ ولی کوکی میدونست که پسرعموش فقط و فقط برای دوری از اونه که کره رو ترک کرده.

نبودن جونگ‌کوک برای کوکی مثل نبود اکسیژن بود. بعد از رفتن جونگ‌کوک، کوکی دیگه هیچ وقت نتونسته بود بدون درد کشیدن نفس بکشه. برخلاف عقیده‌ی جونگ‌کوک بعد از رفتنش نه تنها کوکی فراموشش نکرده بود، بلکه ریشه‌ی این عشق حالا عمیق‌تر شده بود و هوس دور‌ترین اسمی بود که میشد روی این حس گذاشت. حس کوکی به جونگ‌کوک یک عشق خالص و مقدس بود.

عشقی که بذرش از همون لحظه‌ای که بدنیا آمده بود و چشمش به چشم پسرعموی ده ساله‌ش افتاده بود، کاشته و الان درختی تنومند‌ی شده بود که کوه هم نمی‌تونست جا‌به‌جاش کنه.

"نوزده سال پیش/ روز بدنیا اومدن کوکی"

صدای گریه‌ی نوزادی که از در اتاقِ بسته‌ی بیمارستان به گوش می‌رسید، پسربچه‌ی ده ساله رو بی‌قرار‌‌تر می‌کرد.

جونگ‌کوک دل توی دلش نبود تا پسرعموی جدیدش رو که نه‌ماه تموم منتظر بدنیا اومدنش بود رو ببینه و بالاخره صاحب یک همبازی بشه.

پدرهای جونگ‌کوک و کوکی دوقلو بودن و شباهتشون مثل سیبی بود که از وسط نصف شده باشه طوری که اگر اولین بار بود که اون‌ها رو می‌دیدی اصلاً نمی‌تونستی از هم دیگه تشخیصشون بدی.

یانگ‌هو که پدر جونگ‌کوک بود خیلی زود عاشق شده و در سنین جوانی بچه‌دار شده بود ولی برادرش یانگ‌سو طول کشیده بود تا تن به ازدواج و بچه‌‌دار شدن بده و جونگ‌کوک رو در انتظار یک همبازی گذاشته بود. بعد از گذشت چند دقیقه بالاخره به جونگ‌کوک که ساعت‌ها پشت در اتاق ایستاده بود اجازه‌ی ورود به اتاق زن‌عموش رو دادند و جونگ‌کوک با گرفتن دست مادرش با ‌عجله وارد اتاق شد.

Two Sweet Ways ✨Where stories live. Discover now