Part 8✨

235 52 14
                                    


با حس سنگینی روی بدنش کمی توی جاش تکون خورد. گرمای آرامش‌بخشی اطرافش رو احاطه کرده بود و کوکی دوست نداشت از لذتش دست بکشه، پس خودش رو به منبع اون گرما نزدیک‌تر‌ کرد و صورتش توی جای خوش‌بویی فرود اومد؛ با به‌یادآوردن اتفاقات دیشت و آنالیز این که توی بغل تهیونگ خوابیده و توسط بازوهای گرمش احاطه شده، شوکه سرش رو از منبع بوی خوبی‌ که حالا متوجه شده بود گردن پسر بزرگ‌تره بیرون آورد و با خجالت سر جاش نشست.

اون دیشب دقیقاً چه غلطی کرده بود؟! کوکی گذاشته بود تهیونگ که از قضا دوست‌پسر معشوقش بود، اولین بوسه‌ش رو بگیره و خودش هم با کمال‌میل همراهیش کرده بود! می‌دونست صدای تپش‌های قلبی که به تازگی با دیدن تهیونگ گوش‌هاش رو کر می‌کرد یک روزی کار دستش می‌ده؛ ولی مگه می‌شد هم‌زمان عاشق دو نفر بود؟! اگر نه، پس چرا کوکی به تهیونگ همون حسی رو داشت که خیلی سال پیش به جونگ‌کوک پیدا کرده بو‌د؟

توی زندگیش هیچ‌وقت تا این اندازه احساس سردرگمی، عذاب‌وجدان و‌ ترس نداشت. اون باید الان با تهیونگ دشمن می‌بود و باهاش برای به‌دست آوردن جونگ‌کوک رقابت می‌کرد، نه این که خودش رو هم بخواد! این حقیقت که کوکی، تهیونگ رو هم می‌خواست مدتی بود که پسر کوچیک‌تر رو ترسونده بود. اگر جونگ‌کوک می‌فهمید که دونسنگش دوست‌پسرش رو بوسیده چی؟ مطمئناً اولین چیزی که به ذهنش می‌رسید این بود که کوکی برای گرفتن انتقام می‌خواد دوست‌پسرش رو ازش بگیره؛ ولی در واقع این‌طور نبود و کوکی، تهیونگ رو فقط‌ و فقط برای شخصیت فوق‌العاده و حامی خودش می‌خواست نه انتقام گرفتن از جونگ‌کوک. این افکار داشت مغز پسر کوچیک‌تر رو سوراخ می‌کرد.

تهیونگ وقتی توی خواب گرمای آغوش پسر کوچیک‌تر رو حس نکرد، با کلافگی نقی زد و سرجاش نشست؛ با دیدن کوکی که به‌شدت توی فکر بود و انگار متوجه‌ی بیدار شدنش نشده بود، تک‌خندی زد و گونه‌ش رو بوسید.

_ صبح به‌خیر دونه‌ی‌برفم.

کوکی که با شنیدن صدای دپ و لقبی که پسر بزرگ‌تر بهش داده بود، به خودش اومده و زیر دلش از شدت گرمای خوشایندی پیچیده بود، با خجالت سرش رو به زیر انداخت و جواب داد:

_ صبح تو هم به‌خیر.

تهیونگ لبخندی به گونه‌های سرخ پسرش زد و قبل از این که فرصت کنه تا چیزی بگه، صدای لطیف کوکی توی گوش‌هاش طنین انداخت.

_ حالا... حالا چی ‌می‌شه؟ تو... یعنی ما، دیشب... دیشب هم دیگه رو بوسیدم، اگر جونگ‌کوک‌ بفهمه خیلی بد می‌شه!

تهیونگ پوف کلافه‌ای کشید و بعد از در آغوش کشیدن کوکی جواب داد:

_ همون دیشب وقتی داشتیم هم رو می‌بوسیدم پشت در بود و همه‌ چیز رو دید.

کوکی با شنیدن این حرف از تهیونگ، مثل برق‌ گرفته‌‌ها توی آغوش پسر بزرگ‌تر سیخ ایستاد و با چشم‌های از حدقه در اومده نالید:

Two Sweet Ways ✨Where stories live. Discover now