Part 7✨

278 70 30
                                    


جونگ‌کوک و تهیونگ بعد از بحث طولانی‌ای که داشتن، بدون رسیدن به نتیجه‌ای به‌خواست عموی جونگ‌کوک راهی سالن پذیرایی شدن و مقابل یانگ‌سو روی مبل دو‌نفره‌ای نشستن.

آنا با خوش‌رویی قهوه و کیک تازه‌ای که خودش درست کرده بود رو جلوی مهمون‌های عزیزش گذاشت و کنار همسرش روی مبل نشست.

_ مشکلی پیش اومده عمو‌جان؟

جونگ‌کوک بعد از دیدن تعلل عموش برای بیان حرفش پرسید و یانگ‌سو جواب داد:

_ راستش رو بخوای نمی‌دونم چطوری ازت درخواست کنم تا توی عمل انجام شده قرار نگیری!

_ با من راحت باشید عمو‌جان، چه کمکی از دستم برمیاد؟

یانگ‌سو بعد از شنیدن حرف جونگ‌کوک، تردید رو کنار گذاشت و لب زد:

_ راستش رو بخوای، من و آنا برای راه‌اندازی شعبه‌ی جدید برندمون باید به مدت ۶ ماه کره رو به مقصد لندن ترک کنیم، می‌دونم پنت‌هاوس‌تون آماده‌ست و نهایتاً تا چند روز دیگه از اینجا می‌رید؛ ولی می‌شه ازتون درخواست کنم تا زمانی که ما از آمریکا برمی‌گردیم همین‌جا بمونید و مراقب کوکی باشید؟ اون درگیر دانشگاه‌شه و نمی‌تونه با ما به آمریکا بیاد، نمی‌تونم بذارم تنهایی توی عمارت به این بزرگی بمونه، می‌دونی که چقدر حساسه!

یانگ‌سو و همسرش آنا، صاحب معروف‌ترین برند لباس بودن و توی کشور‌های مختلف شعبه داشتن؛ اون‌ها قبلاً هم وقتی که کوکی بچه بود چند بار مجبور شده بودن برای افتتاح شعبه‌های بی‌شمارشون، به کشور‌های مختلف سفر کنن و هر بار کوکی رو به خانواده‌ی بردارش و جونگ‌کوک می‌سپردن. جونگ‌کوک اون موقع مثل جونش از کوکی مراقبت می‌کرد و سعی داشت پسرک حساسش نبود پدر و مادرش رو حس نکنه؛ ولی حالا با این وضعیت نمی‌دونست باید به عموش چه جوابی بده! چطوری وقتی کوکی هنوز عاشقش بود و خودش هم احساسات گذشته‌ش رو حفظ کرده بود، با وجود دوست‌پسرش این پیشنهاد رو قبول می‌کرد؟! قبول این درخواست یک جور شکنجه بود، هم برای خودش هم برای کوکی کوچولوش.

از هر زاویه‌ای نگاه می‌کرد به یک جواب مشترک می‌رسید، اون نمی‌تونست هر روز کوکی رو ببینه و دلش نلرزه! پس با شرمندگی رو به عموش لب زد:

_ عمو‌جان، می‌دونید که چقدر شما رو دوست دارم و برای حرف‌هاتون ارزش قائلم ولی من... من نمی...

تهیونگ که تا ته حرف جونگ‌کوک رو خونده بود، وسط حرف دوست‌پسرش پرید و بی‌مقدمه عنوان کرد:

_ قبوله؛ ما برای شش‌ماه آینده همین‌جا می‌مونیم و مواظب کوکی هستیم عمو‌جان، شما با خیال راحت به سفرتون برسید.

جونگ‌کوک با شنیدن این حرف از دوست‌پسرش، با تعجب به‌طرفش برگشت و نگاه مؤاخه‌گرش رو به تهیونگ دوخت.

Two Sweet Ways ✨Where stories live. Discover now