نگاه های برندهشون برای لحظهای روی هم قفل شد. لبخند تنبل سونگچول هنوزم سر جاش بود ولی قبل از اینکه کسی فرصت کنه چیزی بگه صدای جیهیو باعث شد همهی آدمای پشت اون میز بهش خیره بشن: مثل دوتا بچه به جون هم نیوفتین پسرا. میدونین که برای وجهی جفتتون خوب نیست؟ هوم؟دختر با صورتی که انگار داره به مکالمهی عادی رو ادامه میده گفت و لبخند محوی زد. خب حداقل اون سیاست کمی از خانوادش به ارث برده بود. هردو پسر خرخر توی گلویی کردن و با نوشیدنیشون مشغول شدن که مردی آروم بهشون نزدیک شد و احترام گذاشت، آروم چیزی دم گوش سونگچول گفت و بعد هم از کنارشون رفت.
سونگچول نگاهی به جیهیو انداخت : پدرم کارم داره. همراهم بیا.
دختر سری تکون داد و با عذر خواهی کوچیکی از اون جمع جدا شد و دستش رو دور بازوی پسر حلقه کرد. با رسیدنشون به جمع بزرگتر ها سونگچول تونست فرد آشنایی رو ببینه. کنار همراهش متین ایستاده بود و دستش رو آروم دور بازوش حلقه کرده بود. توی پیرهن سفید رنگش عالی به نظر میومد و با نگه داشتن دستش جلوی دهنش آروم میخندید.با یک نگاه سونگچول تموم جمع رو آنالیز کرد و لحظهای بعد کنار پدرش ایستاد: بابت تاخیر عذر خواهی میکنم.
و لبخند فریبندهای زد. همسر نخست وزیر دستی به بازوی پسر کشید : سونگچول پسر خیلی وقته که ندیدمت.
لبخندی روی لبای رئیس جمهور نشست : افتخارش رو نداشته خانوم.ایندفعه نخست وزیر به حرف اومد : ممنونم که به این جشن ملحق شدین آقای رئیس جمهور. همسرم مایل بود امشب راجع به ازدواج پسرم رسما صحبت کنه که فکر کردیم حضور شما باعث افتخاره.
رئیس جمهور لبخند مکاری زد : ممنون که انقدر برای ما ارزش قائل شدین جناب وزیر.بعد هم سمت وزیر دفاع برگشت : دوست دارین ادامه بحث رو پشت میز ادامه بدیم؟
همگی موافقت خودشون رو اعلام کردن و از افراد جوون جدا شدن. جیهیو با عذر خواهی کوچیکی جمعشون رو ترک کرد و جاشوآ برای کاری فوری ای اونا رو تنها گذاشت.حالا فقط جونگهان و سونگچول کنار همدیگه ایستاده بودن و به بقیه مهمونا نگاه میکردن که پسر بزرگتر شروع کرد : تبریک میگم یون. زوج خوبی میشین.
جونگهان با نگاه ناخوانایی بهش خیره شد : فکر میکردم برات بیشتر از بقیهی آدمای اینجا باشم.
_چطور مگه؟
سونگچول با لحن سردی گفت. جونگهان دوباره نگاهش رو به رو به روش انداخت : فقط انتظار نداشتم با فامیلیم صدا بشم.
و پوزخندی زد : مثل یه غریبه!سونگچول هم نیمخند تنبلی زد : منم انتظار نداشتم انقدر یهویی به جشن ازدواجت دعوت بشم بشم.
بعد هم سمت جونگهان برگشت : مثل یه غریبه!
طاقت پسر مو مشکی برای لحظهای تموم شد : من همهچیزو برات توضیح دادم سونگچول! این بحث تموم شدهست.
سونگچول هم متقابلا بهش خیره شد : درسته تموم شدهست و الان تنها چیزی که ما رو بهم وصل میکنه آشناهای مشترکن نه بیشتر!
YOU ARE READING
MOTH TO A FLAME
Romance"حالتی که پروانه به نور شمع جذب میشه" "_من واقعا متاسفم سونگ ، میدونم یکم غیر منتظرهست ولی- +معلومه که غیر منتظرهست. تو به من قول دادی تا آخر دنیا باهام بیای ولی حالا ببین بخاطر یه درخواست داری جا میزنی! بهم گفتی انقدری دوستم داری که قید همهچی رو...