[عمارت نخست وزیر]
ونوو و مینگیو کنار میز ایستاده بودن با بقیه صحبت میکردن. با بالا رفتن جاشوآ و جونگهان و بعدش هم سونگچول ونوو نیم نگاه مشکوکی بهشون انداخت اما تصمیم گرفت دخالت نکنه. چند دقیقه بعد وقتی پسر مو بلوند آشفته از پله ها پایین اومد، نگاه ونوو سمت پله ها چرخید اما با پایین نیومدن کسی روی شونهی مینگیو که ظاهراً متوجه سونگچول نشده بود زد : میرم طبقهی بالا.
_اتفاقی افتاده؟
مینگیو با دیدن نگاه گنگ ونوو، آروم پرسید. اما پسر لبش رو تر کرد : مطمئن نیستم.
مینگیو سری تکون داد و ونوو به سمت راه پله رفت. همهی پله ها رو بالا رفت و نگاهی به دو طرف راهرو انداخت. با کمی مکث به سمت راست راهرو رفت و به اتاقهایی که درهاشون بسته بودن نگاهی انداخت.با رسیدن به آخرین اتاق متوجه شد، در اتاق کمی بازه. نگاهی به داخل اتاق انداخت و تازه متوجه آشفته بودن سونگچول شد. جونگهان آروم توی بغل جاشوآ خوابیده بود و ونوو میتونست حدس بزنه پسر موبلوند چقدر از دیدن این صحنه جا خورده. آروم روی پاشنه پاش چرخید و سمت پله ها راه افتاد.
وقتی به طبقهی پایین رسید، چراغ ها خاموش شده بودن و رقص نور کمی وجود داشت. سمت مینگیو رفت و کنار گوشش زمزمه کرد : سونگچول کجاست؟
مینگیو نگاه کوتاهی به اطراف انداخت : نمیدونم. از وقتی از زمین رقص بیرون اومدیم ندیدمش.ونوو سرش رو پایین انداخت و نفس عمیقی کشید. نگاه رو بالا آورد همزمان که سالن رو از نظر میگذروند، رو به مینگیو گفت : میرم بیرون رو نگاه کنم. سعی کن بهش زنگ بزنی.
خواست بره که دستی بازوش رو گرفت : ونوو چیشده؟
_ احتمالا اعصاب سونگچول بازم بهم ریخته.
ونوو گفت و مینگیو اخمی کرد.بعدش ونوو مستقیما سمت حیاط رفت و مینگیو گوشیش رو درآورد تا با پسر تماس بگیره. یک ساعت آینده ونوو تموم عمارت رو زیر و رو کرده بود و مینگیو نود و سه بار به سونگچول زنگ زده بود اما خبری ازش نبود.
وقتی بالاخره افتر پارتی هم تموم شد، ونوو و مینگیو سمت جونگهان رفتن تا با دوستشون خداحافظی کنن. جونگهان رنگ پریدهتر اول مهمونی به نظر میومد و برای روی پا ایستادن به جاشوآ تکیه داده بود. مینگیو لبخندی به جاشوآ زد: از پدرت تشکر کن. مهمونی خوبی بود.
جاشوآ لبخند خستهای زد : خوبه که بهتون خوش گذشته.
ونوو دستش رو روی شونهی جونگهان گذاشت و کمی فشرد : خوب استراحت کن باشه؟
پسر لبهاش رو توی دهنش کشید و سری تکون داد.بعدش هردو خداحافظی کردن و سوار ماشین مینگیو شدن. ونوو سرش رو به شیشه تکیه داده و بود چشم هاش رو بسته بود. مینگیو نگاهی بهش انداخت و دستش رو روی رون پای پسر گذاشت : به چی فکر میکنی وو؟
ونوو آهی کشید و چشماش رو باز کرد. دستش رو روی دست مینگیو گذاشت و آروم نوازشش کرد: معلوم نیست سونگچول کجاست. نگران اونم.
مینگیو آروم دستش رو بالا آورد و بوسهای روش زد : پیداش میشه عزیزم. نگرانش نباش.
YOU ARE READING
MOTH TO A FLAME
Romance"حالتی که پروانه به نور شمع جذب میشه" "_من واقعا متاسفم سونگ ، میدونم یکم غیر منتظرهست ولی- +معلومه که غیر منتظرهست. تو به من قول دادی تا آخر دنیا باهام بیای ولی حالا ببین بخاطر یه درخواست داری جا میزنی! بهم گفتی انقدری دوستم داری که قید همهچی رو...