" does he know the pictures that you keep?"

55 10 42
                                    

صدای گلوله باعث شد همه توی جاشون خشک بشن. هردو نفر دست همدیگه رو فشار دادن و با صدای دونگ هو آروم چشماشون رو باز کردن: چرا فکر کردی میذارم انقدر راحت برگ برنده‌امو ببری چوی؟

سونگچول آروم چرخید و جونگهان رو پشت خودش فرستاد. اخم پررنگی کرد و از لای دندون هاش غرید: بهش دست بزن تا همینجا قبرتو بکنم!
صدای خنده‌ی مرد باعث شد بیشتر عصبانی بشه اما دستش بسته بود. فقط دلش میخواست زودتر از این وضعیت خلاص بشن تا بتونه با خیال راحت آدم رو به روش رو سلاخی کنه.

دونگ‌هو سرگرم شده دستی به صورتش کشید و خون دماغش رو پاک کرد. بعد هم سمت آدماش برگشت: زنده میخوامشون!
با گفتن حرفش عقب گرد کرد تا داخل ساختمون برگرده، اما با شنیدن صدای بلند گو سر جاش میخکوب شد.

"این منطقه تماما توسط نیروی های ویژه‌ی جمهوری محاصره شده. از تموم گروگانگیرها درخواست میشه بدون درگیری تسلیم بشن. تکرار میکنم از تموم گروگانگیرها درخواست میشه بدون درگیری تسلیم بشن."

با شنیدن صدا سونگچول نگاهی به ماشین های نظامی بیرون ساختمون انداخت و سمت افسری که کنارش ایستاده بود برگشت و به جونگهان اشاره کرد: سالم برسونش بیرون. پشت سرت رو هم نگاه نکن افسر این یه دستوره!

جونگهان بازوش رو گرفت: باهم بریم.
با چشمای نگران گفت و آب دهنش رو قورت داد. پسر مو بلوند آروم دستش رو باز کرد و کمی دستش رو فشار داد: تو برو انجل. مشکلی برای من پیش نمیاد.
بعدش هم رو به افسر سری تکون داد.

وقتی که یواشکی اون دو نفر رو بیرون فرستاد، بالاخره حواس دونگ‌هو سمت سونگچول برگشت. نگاهی به دور و بر انداخت و با ندیدن جونگهان بیشتر خونش به جوش اومد: دیگه خستم کردی عوضی!

رو به سونگچول غرید و اسلحه‌اش رو بالا آورد اما به محض تکون خوردن، صدای تیر هوایی توی محوطه پخش شد. صدای تیر کافی بود تا درگیری بالا بگیره. همه پشت جایی پناه گرفتن و توی یه لحظه حیاط عمارت با میدون جنگ یکی شد.

از هر طرف گلوله شلیک میشد و گاهی صدای فریاد کسی بلند میشد. سونگچول مجبور بود سرجاش بمونه چون اسلحه نداشت اما به آنی یه بدن بیجون جلوی پاش افتاد. سریع اسلحه‌اش رو قاپید و با چرخش سریعی به جایی که فکر میکرد کسی باشه شلیک کرد.

آشوبی که راه افتاده بود در عرض چند دقیقه با کمک نیروی پیشتیبانی تموم شد و دونگ‌هو و زیر دستاش دستبند خورده سمت ماشین میرفتن. سونگچول نگاهی بهش انداخت و سعی کرد خودش رو کنترل کنه. هنوز وقتش نبود.

فقط باید تا اتاق بازجویی صبر میکرد. بعدش با خیال راحت میتونست به تصفیه حسابش برسه. اسلحه‌ی توی دستش رو به ماموری تحویل داد و بعد از تکوندن خاک لباسش زودتر بیرون رفت تا جونگهان رو پیدا کنه. چشمی توی محوطه چرخوند و تونست پسر رو پیدا کنه که با چشمای بی‌حس و خالی به جایی خیره‌ست و یه دکتر داره زخم های صورتش رو پانسمان میکنه.

MOTH TO A FLAME Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang