21-«رقصِ‌زمان»

73 13 1
                                    

«شبی مرگ دستان کشیده‌ی خود را دور گردنم حلقه و کنار گوشم زمزمه کرد "بذار از این پوچی نجاتت بدم مردِ بیچاره، بیا تا آخر عشق برقصیم. بذار زندگی بهمون حسادت کنه." اما میان آن هیاهوی دیوانه‌وار، تو روحم را با قلب زیبایت رقصاندی، تو مرگ هجوم برده به تن مرا محو کردی!»
مبهم.

-
Part-21: Dance of the time
قسمت بیست و یکم: رقصِ زمان
***
_ مثل همیشه خوابیدن رو فراموش کردی مادام باردوت؟
با برگشتن دیانا و دیدن دختر بچه‌ی شیرینی که بین دست‌هاش آروم گرفته بود؛ ناباورانه خندید و روبه‌روی مادرش ایستاد
_ مادمازل کوچک‌مون این‌جا چیکار می‌کنه؟ خدای من این خیلی عجیبه، تو برای لیلیان غریبه‌ای اما با دیدنت اشکی نمی‌ریزه.
_ اشکی نمی‌ریزه؟ چشم‌های خیسش رو نمی‌بینی پسرم؟
جیمین که از صدای ناامید مادرش به خنده افتاده بود تک سرفه‌ای زد، دختر رو به آغوش کشید و با دیدن قاشق چوبی‌ای که بین دست‌های کوچکش قرار داشت بازهم خندید
_ می‌بینم که وسایل آشپزخونه رو هم غارت کردی مادمازل کوچک. پس پاپای عزیزت کجاست؟
لیلیان که با شنیدن اون کلمه بازهم بی‌قرار به نظر می‌رسید، لب‌های خودش رو جلو داد و با صدای مملؤ از بغضی گفت
_ پا.. پا...
_ جیمین این بچه همین الان آروم گرفته بود! خدایا ببین؛ باز چشم‌هاش پر از اشک شد.
_ من فقط می‌خواستم کمک کنم...
دیانا اخم محوی کرد و دختر بچه رو به سرعت از پسرش گرفت؛ دستی به پلک‌های کوچک لیلیان کشید و با آروم آروم تکان دادن جثه‌ی ریزش، شروع به خواندن آهنگ پر از خاطره و زیبایی کرد

Elle sort de son lit, tellement sure d'elle
اون رخت‌خوابش رو ترک می‌کنه، با تموم اعتماد به نفسش
La seine, la seine, la seine
ای سِن، ای سِن، ای سِن
Tallement jolie, elle m'ensorcelle
خیلی زیباست، اون من رو جادو می‌کنه
La seine, la seine, la seine
ای سِن، ای سِن، ای سِن
Extralucide, la lune est sur
اون فوق‌العاده‌ست، مثل ماه درخشانه
La seine, la seine, la seine
ای سِن، ای سِن، ای سِن
Tu n'es pas soul, paris est sous
تو مست نیستی، پاریس زیر این رود جریان داره
La seine, la seine, la seine
ای سِن، ای سِن، ای سِن

_ واقعا فکر می‌کنی زبون ما رو متوجه می‌شه بانوی پاریس؟
چشم غره‌ای به جیمین رفت و با لبخند شیرینی که روی باریکه لب‌هاش نشوند، ادامه‌ی آهنگ رو برای دختر زمزمه کرد

Je ne sais, ne sais, ne sais pas pourquoi
من نمی‌دونم، نمی‌دونم، نمی‌دونم که چرا
On s'aime comme ça, la Seine et moi
ما همدیگه رو این‌طوری دوست داریم، رود سِن و من
Je ne sais, ne sais, ne sais pas pourquoi
من نمی‌دونم، نمی‌دونم، نمی‌دونم که چرا
On s'aime comme ça, la Seine et moi
ما همدیگه رو این‌طوری دوست داریم، رود سِن و من

جیمین که مثل همیشه از شنیدن صدای خاص مادرش به وجد آمده بود، مقابلش ایستاد و با لهجه‌ی زیبایی شروع به خواندن ادامه‌ی آهنگ کرد

Extra Lucille quand tu es sur
وقتی تو روی این صحنه‌ای احساس زنده بودن می‌کنم
La scène, la scène, la scène
صحنه، صحنه، صحنه
Extravagante quand l'ange est sur
و تو روی این صحنه مثل فرشته‌ها به نظر می‌رسی
La scène, la scène, la scène
صحنه، صحنه، صحنه

ANAEL | VKOOKOù les histoires vivent. Découvrez maintenant