همراه جیمین کنار دفتر منتظر بود تا مدیر بلاخره اگه از اون زنیکه یا همون استادش بکشه بیرون برن تو و حرف بزنن
بلاخره بعد از مدتی رفتن تو
"خب کیم تهیونگ و پارک جیمین میبینم که توی دانشگاه من جایی که جزو معروف ترین دانشگاه کره هستش دردسر درست کردین اونم چی ...فروش مواد
جیمین به حرف اومد
"ولی جناب مدیر ما هیچ کاری نکردیم برامون پاپوش دوختن
"نمیخوام توجیح کنید...در هر صورت اون بسته ها از توی کیف شما پیدا شده....شما دوتا احمق مخصوصا تو پارک جیمین من فقط و فقط به خاطر نمره خوبی که داشتین قبولتون کردم و وضع کثیف و شلخختون رو ازش گذشتم ولی شما چیکار کردین میخواید که اسم دانشگاه من رو خراب کنید ...البته از شما گدا ها هم چیزی دیگه ای نمیشد دید
تهیونگ با اخم و عصبانیت به خاطر توهینی که بهش شده بود گفت
"شما حق ندارید که با ما اینجوری رفتار کنید و پول و بی پولی رو به رخمون بکشید ...ما برعکس همه که با پول وارد اینجا شدن و شما هم تا بوی پول رو شنیدید قبول کردید با رتبه بالا و تلاش خودمون اومدیم اینجا پس حق ندارید که پول کثیفتون رو به رخمون بکشید
مدیر با شنیدن این حرف مشتش رو روی میز کوبید
"اخراجیددد....از دانشگاه من گورتون رو گم کنیددد
جیمین با ترس و اشکی که توی چشماش جمع شده بود خواست که التماس کنه ولی تهیونگ با کشیدن دستش و بیرون کشیدنش از اون خراب شده نذاشت که این کارو انجام بده
"هی تهیونگ هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی....من با هزار تا بدبختی تونستم که وارد این دانشگاه شم...بیا بریم و التماسش کنیم شاید دوباره برگشتیم
"بس کن جیمین اون احمق خرفت دیگه نمیزاره ما اینجا بیایم پس خفه شو و راه بیفت
جیمین بدون هیچ حرفی با چهره ناراحت و غمگین دنبالش راه افتاد
به این فکر میکرد که اگه مادرش بفهمه که از دانشگاه اخراج شده چطور دلش میشکست
اون فقط و فقط به خاطر اینکه مادرش خوشحال شه که جیمین درس میخونه و به جایی میرسه وارد این دانشگاه شد و خوب به یاد داشت چهره پر اشک ذوقش رو و حالا اخراج شده بود
مگه تقصیر اون چی بود که به خاطر بی پولیش باید این بلا سرش بیاد
به همین راحتی دیگه نمیتونست که برای مادرش یه خونه بخره و نزاره که دیگه کار کنه
چرخشون رو که گوشه ی حیاط گذاشته بودن رو برداشتن و راه افتادن
تهیونگ با دیدن جیمین که با اخم هیچی نمیگفت فهمید که این موضوع اذیتش میکرد
وسطای راه همون لحظه یدفعه بارون شدیدی شروع به باریدن کرد
هردو سریع پیاده شدن و به سمت ایستگاه اتوبوسی رفتن تا بارون خیسشون نکنه
تهیونگ خودش رو برای این شانس بدش لعنت کرد
ولی به موقعش حساب اون فیلیکس رو میرسه
اینو به خودش نه به جیمین قول داد
.
.
.
.
"جونگکوکییی
هوسوک با دیدن فیلیکس که توی سالن راه میرفت و از دور جونگکوک رو صدا میکرد رو به جونگکوک گفت
"اینجا رو اون هرزه پول پرستت هم اومد فقط همینو کم داشتیم
جونگکوک چشمی چرخوند و فیلیکس بهش نزدیک شد و دستش رو دور بازوش گذاشت
"میبینی چقدر دوست دارم...به خاطرت یه کاری کردم که اون احمقای گدا رو دیگه هیچوقت نبینی
جونگکوک گیج بهش نگاه کرد
"منظورت چیه بنال ببینم
"یه پاپوش براشون دوختم که توی دانشگاه مواد میفروشن...مدیرم اخراجشون کرد
جونگکوک با تعجب بهش نگاه کرد و لحظه بعد فیلیکس به خاطر فشرده شدن دستای جونگکوک دور گردنش نمیتونست نفس بکشه
"احمق...کی به تو گفت این کارو بکنییی...
فیلیکس سعی میکرد با وجود فشار روی گلوش حرف بزنه
"من..به..خاطر تو این کارو کردم
جونگکوک با عصبانیت هولش داد که افتاد روی زمین
"گورتو گم کن نمیخوام فعلا ببینمت جلوی چشمام نباشش
فیلیکس سری تکون داد و با ترس و عجله بلند شد و از اونجا دور شد
نامجون از اون طرف با خنده گفت
"پسر لعنت بهت حالا کی رو مسخره کنیم و اذیت کنیم
"اون احمقا....بازم پیداشون میکنم و نمیزارم روز خوش ببینن اون کیم عوضی تا وقتی که پاهاش رو برام بالا نده ول کن نیستم
.
.
.
.
یک هفته بعد
فیلیکس دوباره مثل کنه به جونگکوک چسبیده بود و حرفایی میزد که جونگکوک حتی گوش هم نمیکرد
"هی راستی تو هم به مهمونی امشب دعوتی جونگکوکی
"اره چطور...تو مگه تو هم دعوتی
"البته پدر منم جزو یکی از مورد اعتماد ترین ادمای ریس بزرگه ...امشب بلاخره از قراره اسطوره پدرامون رو و کسی که جیبمون رو پر میکنه ببینیم...تو هیجان نداری
جونگکوک پوکر بهش نگاه کرد
"پر هیجانم اصلا
بعد از چند دقیقه فیلیکس به سمت کلاس خودش رفت و نامجون گفت
"هی پسر وضعت خیلی خرابه....شنیدم پدرت گفته که باید مخ دختر ریس بزرگ رو بزنی و باهاش ازدواج کنی
هوسوک با خنده ادامه داد
"پس بگو چرا از صبح یجا نشستی....قراره آکبند شی دیگه خوشگذرونی تعطیل
و هردو زدن زیر خنده
"خفه شید....اون دختره بچه ریس بزرگه کسی که کل کره مال اونه ....و از اونجایی که تک فرزنده پس تمام ثروتش بعد مرگ پدرش به اون میرسه و میدونید این یعنی چی؟
خنده هردو متوقف شد
خب فکر اینجا رو نکرده بود
"درسته...بوی پول و ثروت میاد....وقتی اونو عاشق خودم کنم و باهاش ازدواج میکنم و کاری میکنم تمام مال و اموالش رو به نام من بزنه اونقت دیگه فقط اسم من توی کره میپیچه و میتونم با هرکس که دلم خواست خوش بگذرونم
هوسوک گوشیش رو بالا آورد و ضبطش رو خاموش کرد
"این رو به عنوان مدرک جمع میکنم...بعد وقتی که نقشت رو انجام بدی میشینم گوش میدیم میخندیم
جونگکوک پوزخندی زد
"پس چرا وایستادین...باید بریم آماده شیم...قراره امشب همسر عزیزم رو ببینم
.
.
.
.
نیمه شب کارمند ها و یا بهتره بگیم زیر دست های ریس بزرگ توی عمارت بزرگترین مافیا و ثروتمند ترین فرد کره جمع شده بودن و منتظرش بودن
فقط کسایی که توی شرکتش مقام بالایی داشتن تونسته بودن به اون مهمونی لعنتی بیان که حداکثر ۵ نفر بودن و همراه خانواده هاشون به اونجا اومده بودن
ریس بزرگ کسی که برای بعضی ها اسطوره و بعضی ها هم دنبال ثروتش بودن و برای همین بهش میگفتن ریس بزرگ
ولی تنها کسی که میتونست اینا رو دنبال کنه وارث خودش بود
اونا فقط به خاطر همین اومده بودن اونجا
چون ریس بزرگ اعلام کرده بود که میخواد فرزندش با پسری برازنده و از بین اون ها باشه رو به ازدواج هم در بیاره
کسی که امشب قرار بود ببینش و بلاخره پدرش تمام زندگیش رو تقدیمش کنه و دوباره حسرت ثروتش رو برای خیلی ها بزاره
اون ۵ نفر که همه صاحب حداقل یک پسر بودن رویای ازدواج پسرشون با دختر اون وثروت اون رو میدیدن
حتی توی این مهمونی همسر سابق ریس بزرگ هم اومده بود و حالا همه منتظر ورود اون بودن
چشم همه به در بود تا هرچه زودتر به استقبالش برن
توی همین حال هم هوسوک رو به جونگکوک و نامجون گفت
"بوی پول داره میاد لعنتی ها.
.
.
.
پارت جدیددد
ووت؟
کامنت؟
ریدینگ لیست؟
جونگکوکی اینجا هم یه کثافت لجنه....
ولی خب تهیونگ از پسش بر میاد
تا پارت بعد خدافظ
مراقب خودتون باشید
بوس
YOU ARE READING
Breakup
Romance"هی تو عجیب غریب.... دوباره که اومدی مگه بهت نگفتم جای آشغال های کثیفی مثل تو اینجا نیست گورتو از دانشگاه ما گم کن "دست از سرم بردار جئون "هی بیخیال تو اصلا حرف گوش نمیدی ...حالا که نمیری چطوره که کونتو بهم بدی منم به جاش بهت پول خوبی میدم و میزارم...