part5"تقدیر

71 13 70
                                    

جیمین کروات تهیونگ رو مرتب کرد و به چشمای سرد و بی روحش خیره شد
"تهیونگ...خوبی؟
خوب؟تهیونگ یادش نمیومد حتی معنی خوب چیه
تهیونگ جوابش رو نداد و رنگ پریده و قیافه ی داغونش به سمت مزار پدر و مادر و خواهرش رفت
کنار مزار روی زانو هاش نشست و به احترامشون خم شد
توی یک روز هردوشون رو از دست داده بود
سرش رو بلند کرد و به آدمایی که اونجا بودن اومده بودن نگاه کرد
چشمش به فرد آشنایی خورد
جونگکوک
اون هم اونجا بود
اون هم اون اتفاق وحشتناک رو درست مثل تهیونگ دیده بود
همه چیز جلوی چشماش اتفاق افتاده بود
جونگکوک با نگاه سنگینی روش رو از فیلیکس گرفت و به اطراف نگاه کرد و دید که تهیونگ کسیه که نگاهش میکنه
تهیونگ نگاهش رو ازش گرفت و به بقیه کسایی که به گفته پدرش وفادار ترین آدماش بودن نگاه کرد
ولی به گفته تهیونگ اونا فقط پول پرست بودن
فقط یک نفر بود که تهیونگ اونو دوست داشت و تنها اون وفادار پدرش بود
آقای یون کسی که از بچگی همراهش بود
وقتی که توی ۱۶ سالگیش خواهرش رو از دست داد خونه رو ترک کرد و تنها کسی که میدیدش آقای یون بود
و حالا اون هم اونجا دقیقا کنارش ایستاده بود
با نگاهی غمگین بهش خیره شده بود
"تهیونگ میخوای از اینجا بریم پسرم؟
تهیونگ سرش رو به معنی نه تکون داد
۳ روز گذشته بود و نه لب به غذا زده بود و نه آب و نه درست خوابیده بود
به خاطر همین بود که رنگ پریده شده بود وضعیف تر
از صبح که کنار جسم های بی نفس پدر و مادرش ایستاده بود نفسش می‌گرفت
جیمین هم نگرانش بود از وقتی که از بیمارستان مرخص شد جیمین از کنارش تکون نخورده بود و اون هم خواب درستی نداشت
دست خودش نبود
نگران بود که تهیونگ بلایی سر خودش بیاره
توی اون سه روز دیده بود که تهیونگ با یکدفعه می‌خندید و لحظه بعد با صدای بلند گریه میکرد
جیمین فکر میکرد که تهیونگ با وجود اینکه خیلی پولداره و میتونه همه چیز داشته باشه ولی اون بچه معصوم هرروز در حال عذاب کشیدنه
و اونجا فهمید که پول نمیتونه آدما رو شاد کنه(دروغه بیشترین چیزی که شادی اوره پوله به مولا)و تهیونگ معصوم تر از اون بود که پول و کارای کثیف تر از اون حالشو خوب کنه
البته تهیونگ حق داشت اینکه پدر و مادرش رو جلوی چشماش از دست داده بود چیز کمی از دیوونگی کم نداشت
هنوز نتونسته بود باور کنه که هردوشون رو از دست داد
انگار که هنوز پدرش توی آغوششه
این تقدیرش بود؟
اینکه اینطور خانواده اش رو یکی یکی از دست بده تقدیر و سرنوشتش بود؟
به پدرش فکر کرد که چقدر نگرانش بود و میخواست ازش محافظت کنه
اگه اونشب قبول میکرد که باهم حرف بزنن
پدرش و مادرش تا دانشگاهش تنها نمیومدن نه؟
تهیونگ فکر کرد که واقعا نفرین شده بود
ولی میخواست که به آخرین خواسته پدرش احترام بزاره و حداقل اون دنیا روحش رو در آرامش بزاره
آروم زمزمه کرد
"اق..آقای یون؟
"بگو پسرم چیزی میخوای
"میخواستم...که بپرسم پدرم...تصمیم داشت من با کدومشون ازدواج کنم از بین....اونایی که اونشب اونجا بودن
یون نفس عمیقی کشید
"الان وقت این حرفا نیست پسرم تو حالت خوب نیست بهتره که برگردیم خونه تا استراحت کنی
"لطفا آقای یون...بهم بگین که اون کی بود که پدرم به عنوان دامادش میخواستش
یون با شک و تردید بلاخره تصمیم گرفت جواب بده
به سمتی اشاره کرد
"اون....پسری که اونجاست جئون جونگکوک
تهیونگ چشماش رو به هم فشرد و اشکی ریخت
پس پدرش میخواست با کسی که غذاب الهیش بود ازدواج کنه
اگه پدرش میدونست که جونگکوک چه بلا هایی توی دانشگاه به سرش می‌آورد بازم اون حرف ها رو میزد؟
تک خنده ای کرد که یون رو بیشتر نگران کرد
درست مثل دیوونه ها
عالی شد
ولی وقتی که به خوشحالی پدرش فکر میکرد
خب ارزشش رو داشت اگه پدرش با این کار آروم می‌گرفت
پس به سمت جایی که خانواده جئون ایستاده بودن قدم برداشت
یون هم به دنبالش پشت سرش رفت تا اشتباهی ازش سر نزنه
از اول دلش به حال اون پسر بچه معصوم میسوخت
اون زیادی پاک بود
و حالا نمیدونست و چیزی به ذهنش نمی‌رسید که این بچه میخواد چیکار کنه
تهیونگ روبه روی پدر جونگکوک ایستاد و کمی به احترامش خم شد
پدر جونگکوک از رفتار تهیونگ خوشش اومده بود با اینکه توی اون حال و روز بود ولی هنوز احترام به بزرگتر ها رو میفهمید
برعکس پسر احمق خودش
"جناب کیم به خاطر از دست دادن پدر و مادرتون متاسفم ...هیچکس انتظار همچین اتفاق تلخی رو نداشت
"از لطفتون ممنونم آقای جئون درسته اگه به خاطر من نبود.....
به اینجا ی حرفش که رسید مکث کرد
چی باید میگفت
که به خاطر اون پدر مادرش مردن و اون حتی نتونست تکون بخوره
پدر جونگکوک منظور حرفش رو فهمید و غمگین نگاهش کرد
حالا اون پسر خودش رو مقصر میدونست؟
"متاسفم قربان ...میدونم که الان وقتش نیست ولی باید بهتون این موضوع رو بگم که احتمالا از کار پدرتون خبر دارید و از اونجایی که آقای کیم دیگه نیستن و تنها جانشین شما هستید باید بعد از چند روز کار ها رو شما به دست بگیرید
تهیونگ قلبش به درد اومده بود
یعنی این همه بدبختی بس نبود و حالا باید توی کار مافیا و آدم کشی هم میرفت ؟
"من...من نمیدونم که باید چیکار کنم...نمیتونم هیچ تصمیمی فعلا بگیرم ولی الان برای موضوع دیگه ای پیشتون اومدم
"من خب راستش میدونید که پدرم قبل از مرگش میخواست که من ازدواج کنم
جونگکوک که تا اون موقع به حرف های تهیونگ و پدرش گوش میکرد گوش های تیز تر شد
"راستش من فکر کردم که پدرم خیلی سعی داشت که من در امنیت زندگی کنم و فکر میکرد که یا ازدواج این کار ممکنه و با اینکه من خیلی با این کار مخالف بودم ولی میخوام که آخرین خواستهه اش رو انجام بدم و آقای یون بهم گفت که پدرم تصمیم داشته که من با پسر شما ازدواج کنم آقای جئون
تهیونگ نگاهش رو به جونگکوک داد و جوری که انگار مخاطبش جونگوک بود گفت
"میخوام با تو ازدواج کنم جونگکوک
جونگکوک سری تکون داد و گفت
"اوه...باش...صبر کن چی ؟پشمامممم
پدرش با هول شدن پسرش چشمی چرخوند و با لگد به پاش کوبوند که جونگکوک به خودش بیاد
"این لطف شما رو میرسونه قربان ...من کارای لازم رو انجام میدم
"ممنونم آقای جئون...و لطفا دیگه بهم نگید قربان...مراسم ازدواج رو برای سه ماه دیگه انجامش میدیم و تا اون موقع نمیخوام که کسی رو ببینم...نیاز دارم که استراحت کنم و با خودم کنار بیام
پدر جونگکوک سری تکون داد تهیونگ از اونجا دور شد
ولی قبل رفتن کنار جونگکوک زمزمه کرد
"به جهنم من خوش اومدی جئون
.
‌.
.
.
دروددد پارت جدیددد
خب حالتون چطوره؟
راستی برای اون قضیه اسمات تصمیم گرفتم که با توجه به نظراتون که نصف گفتن میخوان و نصف گفتن نه پس میام مینویسم ولی نشونه میزارم که اونایی که میخوان میخونن و اونایی که نه نمیخونن و رد میشن
فکر کنم از این به بعد هم هر پارت رو جمعه ها بنویسم چون فقط جمعه ها وقت دارم
پس بوس
کامنت؟
ووت؟
ریدینگ لیست؟

Breakup Where stories live. Discover now