👨‍👨‍👧 ep9

114 28 67
                                    

کیونگ- قرار داد؟! نه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کیونگ- قرار داد؟! نه . الان اون چه اهمیتی داره؟!

مارتا نفس عمیقی کشید و همینطور که نگاهش رو دوباره به معرکه ی وسط اتاق می انداخت ، جواب داد

مارتا- اقای پارک قبل از استخدام تمام خدمه ها ، قوانین این عمارت رو چندین بار تاکید میکنن و از همگی میخوان بعد از پذیرفتن تک تک قوانین و دادن ضمانت، قرار داد رو امضا کنن! قرار داد یک بند خیلی مهم داره....

و با چشم های خالیش به کیونگ نگاه کرد و ادامه داد
مارتا- به محض ورود به خونه، چشم و گوشت رو باید ببندی.هرچیزی که میبینی و میشنوی رو باید فراموش کنی! به نظر میاد این دختر نه تنها  این اصل رو رعایت نکرده بلکه...اطلاعت مهمی رو دزدیده! حتما میدونستیه اون اطلاعات چقدر مهمه! در ثانی ورود به این اتاق در نبود اقای پارک ممنوعه و  حالا اون دو اصل مهم رو زیر پاش گذاشته!

و لحظه ای مکث کرد و بعد با ولومی اروم تر گفت
مارتا- در ضمن اقای پارک قبلا بهش هشدار داده ...پس... معلوم نیست چه فاجعه ای رخ میده! اون باید مسولیت اشتباهاتش رو بپذیره!

مارتا بی توجه به چهره ی رنگ پریده ی کیونگ که با دهنی نیمه باز همچنان بهش خیره بود، جمعیت رو کنار زد . در بین راه برگشت و نگاه موشکافانه ای بهش انداخت

مارتا-شما نمیاید مربی کیونگ؟ دیدن این منظره فقط باعث آزارتون میشه.

کیونگسو احساس کرد که مارتا از دخالت اون میترسه و به همین خاطر میخواد اون رو از اتاق دور کنه. با قلبی که بی امان میکوبید، چرخید و به دخترک که حالا روی زمین، مقابل پاهای چان به زانو افتاده بود و مثل ابر بهار گریه میکرد انداخت. با شنیدن حرف های مارتا...اون نیمچه جراتی که داشت هم به کلی از بین رفت!

بدون اینکه ذره ای فکر کنه، چشم هاش رو با حماقت بست و پشت سر مارتا ، تقریبا از اون موقعیت فرار کرد. هر دو به سمت سالن رفتن  و کیونگ خودش رو روی اولین کاناپه ای که دید رها کرد. مارتا کنارش ایستاد و گفت

مارتا- چیزی میل دارید؟! بنظر رنگتون پریده.
کیونگ سر ملتهبش رو بین مشت هاش فشورد. همچنان صداهای فریاد اقای پارک و گریه های دخترک رو میشنید.نالید

𝚑𝚊𝚙𝚙𝚒𝚗𝚎𝚜𝚜 Where stories live. Discover now