👨‍👨‍👧 ep10

47 20 34
                                    

صدای محکم و جدی اقای پارک، تقریبا همه رو از جا پروند و به یکباره سکوت رو حکم فرما کرد!! اون که در درگاه درب ایستاده بود،با چشم هایی که برق  قدرشناسانه داشت جلو اومد و میخ چهره ی پر از بهت کیونگسو بود

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

صدای محکم و جدی اقای پارک، تقریبا همه رو از جا پروند و به یکباره سکوت رو حکم فرما کرد!!
اون که در درگاه درب ایستاده بود،با چشم هایی که برق  قدرشناسانه داشت جلو اومد و میخ چهره ی پر از بهت کیونگسو بود . جیا به محض دیدن پدرش خودش رو در اغوشش انداخت و چان دخترکش رو سخت در اغوش کشید. بعد از لبخند ریزی که به کیونگسو تحویل داد، دست های حامی و مردونش رو دور شونه های ظریفش انداخت.  با لحنی ترسناک که به چهره ی ارومش اصلا نمیخورد، غرید

چان- چی باعث شده که به خودت اجازه بدی با خانواده ی من اینطور برخورد کنی؟!

زن همچنان از ورود ناگهانی اقای پارک غافلگیر بود اما با این حال خودش رو نباخت و خیلی زود به حالت گستاخانه ی قبلش برگشت

زن- شما باید پدر این دختر باشید! بلاخره اینجایید!!

و دست پسرش رو گرفت و جلو کشید
زن- چه جوابی برای اسیبی که به پسرم وارد شده دارید!؟! دخترت باید بدونه نمیتونه بدون عواقب، دیگران رو اذیت کنه!!

چان، جیارو سفت در اغوش داشت. با چشم هایی که مثل دو گوی اتیش شعله ور بود، قدمی به زن نزدیک شد و مستقیم بهش خیره شد
چان- خوشحالم که داری راجب عواقب صحبت میکنی چون قراره به زودی پشیمون بشی و بهای سنگینی براش بدی! قول میدم برات گرون تموم بشه!

زن با تردید و خشم غر زد
زن- داری منو تهدید میکنی؟!!

با صدای عمیق و جدی جواب داد
چان- تهدید؟! نه ابدا! فقط هشدار دادم و البته...این اخرین فرصتت بود تا دهنت رو ببندی و از خانوادم عذرخواهی کنی اما چیکار میشه کرد؟! فرصتت رو از دست دادی و همین حالا هم بیش از اندازه پات رو فراتر گذاشتی. متاسفانه قرار نیست به همین راحتی از این بی احترامی بگذرم!!

همگی بعد از شنیدن حرف های تند و تیز اقای پارک، با چشم های گرد شده بهش خیره بودن. زن و پسرکش که انتظار این لحن و حرف هارو نداشتن، پر از تردید و وحشت سکوت کردن. کیونگ هم دست کمی از اون ها نداشت اما از درون از حضورش, دلگرم شده بود. اون شبیه به یک "سوپرمن" وارد شد و مدام کلمه ی "خانواده " روبا تحکم میگفت که باعث میشد بخواد مثل جیا، پشتش پناه ببره و بهش چنگ بزنه.
برای لحظه ای ,دلش خواست که ای کاش...جای جیا بود و میتونست انقد راحت اون رو بغل کنه و خوشحالیش رو از حضورش بروز بده . اونقدر غرق در افکار پروانه ای خودش شد که متوجه ی ورود منشی یانگ نشد. زمانی به خودش اومد که صدای اقای پارک به گوش رسید

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: 5 days ago ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

𝚑𝚊𝚙𝚙𝚒𝚗𝚎𝚜𝚜 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora