بعد از فرار دوهیون با چهره ای خشمگین،حالا هر دو در سکوت، شونه به شونه ی هم قدم میزدن. کیونگ با اخم هایی در هم و افکاری که حسابی بهم ریخته بود، گه گاهی زیر چشمی نگاش میکرد اما چان با بیخیالی دست هاش رو توی جیب شلوارش چپونده بود. فقط پسرک رو دنبال میکرد و براش اهمیتی نداشت که مقصد کجاست.
کیونگ درب ورودی کافی شاپ دانشگاه رو توی مشت گرفت اما قبل از اینکه بازش کنه، طاقت نیاورد و با کلافگی به سمتش چرخید.
کیونگ-اقای پارک!
بدون حرف ایستاد و منتظر شد تا بلکه بابت حضورش مقابل دانشگاه ، و صحبت هاش با دوهیون توضیحی بده اما چان همچنان با بی تفاوتی نگاش میکرد .قبل از اون، درب کافه رو باز کرد
چان- بنظر جای دنجی باشه!
کیونگ گوشه ی لباسش رو گرفت و مانع ورودش به داخل کافه شد
کیونگ-میشه صحبت کنیم؟!
چان نگاهش رو از مشت بامزه ی کیونگ که لباسش رو مچاله میکرد بالا اورد. به داخل کافه اشاره کرد
چان-البته.میتونیم بشینیم و ...
میون کلامش پرید
کیونگ- نه.بهتره الان صحبت کنیم!چان چیزی نگفت . درب کافه رو بست و مقابلش ایستاد. چند لحظه ای کوتاه منتظر موند تا بلاخره لب هاش با تردید باز شد
کیونگ-اقای پارک، بودن شما توی دانشگاه من اتفاقیه یا اینکه...
چان نگاهش رو به اطراف چرخوند و لبخند مسخره ای از زد
چان- خب...واقعیت اینه که من یه قرار کاری داشتم و ...و فکر کردم..شک نداشت که دروغ میگه .باز هم میون کلامش پرید و نا امید و پر از سوظن گفت
کیونگ- قرار کاری؟! اون هم با این ...تیپ و لباس....؟چان نمیفهمید چرا این پسرک انقدر ناراحت و دلخوره. نیمچه قدمی رو با تعجب عقب گذاشت و دست هاش رو باز کرد
چان- لباسام ...چه مشکلی داره؟!کیونگ دهن باز کرد تا حرفی بزنه اما هر بار پشیمون شد تا بلاخره تصمیم گرفت سکوت کنه
کیونگ- مهم نیست.
و خواست وارد کافه بشه که اینبار چان دستش رو گرفت و نگهش داشت.
چان-هی چیشده؟ چی اذیتت میکنه؟
ESTÁS LEYENDO
𝚑𝚊𝚙𝚙𝚒𝚗𝚎𝚜𝚜
Fanfic«شادی | happiness » کیونگسو پسری خوش قلب، خوشبین و مهربونِ. دقیقا چیزی که چانیول به عنوان یک پدر مجرد توی زندگیش نیاز داره تا بتونه دختر کوچولوش رو بدون هیچ نگرانی، خوب بزرگ کنه. پس بهش پیشنهاد داد تا پرستار تمام وقت دخترش باشه.اما آیا فقط بخاطر د...