👨‍👨‍👧 ep7

149 31 62
                                    

بعد از فرار دوهیون  با چهره ای خشمگین،حالا هر دو در سکوت، شونه به شونه ی هم قدم میزدن

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

بعد از فرار دوهیون  با چهره ای خشمگین،حالا هر دو در سکوت، شونه به شونه ی هم قدم میزدن. کیونگ با اخم هایی در هم و افکاری که حسابی بهم ریخته بود، گه گاهی زیر چشمی نگاش میکرد اما چان با بیخیالی دست هاش رو توی جیب شلوارش چپونده بود. فقط پسرک رو دنبال میکرد و براش اهمیتی نداشت که مقصد کجاست.

کیونگ درب ورودی کافی شاپ دانشگاه رو توی مشت گرفت اما قبل از اینکه بازش کنه، طاقت نیاورد و با کلافگی به سمتش چرخید.

کیونگ-اقای پارک!

بدون حرف ایستاد و منتظر شد تا بلکه بابت حضورش مقابل دانشگاه ، و صحبت هاش با دوهیون توضیحی بده اما چان همچنان با بی تفاوتی نگاش میکرد .قبل از اون، درب کافه رو باز کرد

چان- بنظر جای دنجی باشه!

کیونگ گوشه ی لباسش رو گرفت و مانع ورودش به داخل کافه شد

کیونگ-میشه صحبت کنیم؟!

چان نگاهش رو از مشت بامزه ی کیونگ که لباسش رو مچاله میکرد بالا اورد. به داخل کافه اشاره کرد

چان-البته.میتونیم بشینیم و ...

میون کلامش پرید
کیونگ- نه.بهتره الان صحبت کنیم!

چان چیزی نگفت . درب کافه رو بست و مقابلش ایستاد. چند لحظه ای کوتاه منتظر موند تا بلاخره لب هاش با تردید باز شد

کیونگ-اقای پارک، بودن شما توی دانشگاه من اتفاقیه یا اینکه...

چان نگاهش رو به اطراف چرخوند و لبخند مسخره ای از زد
چان- خب...واقعیت اینه که من یه قرار کاری داشتم و ...و فکر کردم..

شک نداشت که دروغ میگه .باز هم میون کلامش پرید و نا امید و پر از سوظن گفت
کیونگ- قرار کاری؟! اون هم با این ...تیپ و لباس....؟

چان نمیفهمید چرا این پسرک انقدر ناراحت و دلخوره. نیمچه قدمی رو با تعجب عقب گذاشت و دست هاش رو باز کرد
چان- لباسام ...چه مشکلی داره؟!

کیونگ دهن باز کرد تا حرفی بزنه اما هر بار پشیمون شد تا بلاخره تصمیم گرفت سکوت کنه

کیونگ- مهم نیست.

و خواست وارد کافه بشه که اینبار چان دستش رو گرفت و نگهش داشت.
چان-هی چیشده؟ چی اذیتت میکنه؟

𝚑𝚊𝚙𝚙𝚒𝚗𝚎𝚜𝚜 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora