Part10: "are you crazy?"

37 13 46
                                    


جیمین کیف تهیونگ رو به دست دیگه‌اش منتقل کرد و آخرین پله رو هم به سختی پایین رفت. نفسش رو صدادار خارج کرد‌ و کلافه از اون وضعیت چشم‌هاش رو برای دیوارهای ساختمون چرخوند. جیمین اعتراف می‌کرد که تهیونگ واقعا پسر باهوشی بود و تنها عیبی که داشت این بود که هیچ وقت نمی‌تونست از وسایلش درست مراقبت کنه. ولی خب، جیمین دیگه به این موضوع عادت کرده بود.
وارد پارکینگ شد اما با دیدن تاریکی غیرطبیعی پارکینگ اخمی کرد. قدم‌هاش آروم‌تر شد و اطرافش رو از نظر گذروند.
تنها روشنایی پارکینگ چراغ ماشینی بود که کمی دورتر ازش ایستاده بود.
خواست با سرعت به طرف جایی که ماشین تهیونگ پارک شده بود، بره که با شنیدن صدای بلندی توجهش به قسمتی از پارکینگ که اون ماشین ایستاده بود، جلب شد.
چشم‌هاش حالا به تاریکی عادت کرده بودن و می‌تونست کمی بهتر اطرافش رو ببینه. به طرف ماشین تهیونگ چرخید و با دیدن جای خالیش، اخمش پررنگ‌تر شد‌.
ترس به دلش چنگ انداخت. خم شد و پشت ماشینی که توی نزدیکیش بود، قایم شد. روی پنجه‌ی پا جلو رفت و از شیشه ماشین به قسمت روشن پارکینگ نگاه کرد.
با دیدن تهیونگی که غرق خون روی زمین دراز کشیده بود، چشم‌هاش درشت شد و نفسش توی سینه‌اش حبس شد. عضلاتش منقبض شدن و دستش رو محکم روی دهانش گذاشت. اون‌جا دقیقا چه اتفاقی افتاده بود؟
مرد درشت هیکلی بالای سر تهیونگ ایستاده بود و محتاطانه به اطراف نگاه می‌کرد.
"اون پسر باهاشون نیست."

مرد دیگه‌ای که کمی دورتر از اون ایستاده بود، قدمی سمتش برداشت و به تهیونگی نگاه کرد‌ که هنوز بی‌هوش نشده بود و از درد استخوان‌هاش ناله می‌کرد‌.
"این همون پسریه که آکوما* تاکید کرده بود آسیبی بهش نزنیم. آکوما این‌بار واقعا هر سه‌تامون رو می‌کشه."

نگاه جیمین به سمت دیگه چرخید. مردی که ماسک مشکی رنگ و کلاه هم رنگش رو گذاشته بود، بدن کسی رو روی شونه‌هاش حمل می‌کرد. با ریز کردن چشم‌هاش تونست چهره‌ی کارآگاه‌کیم رو تشخیص بده که بی‌هوش شده روی شونه‌ی مرد قوی هیکل بود.
مرد سوم با صدای خشنی گفت:
"توی راه می‌ندازیمش جلوی بیمارستان. سرعتم اون‌قدر زیاد نبود، نگران نباشین."

جیمین نفس عمیقی کشید تا بتونه خودش رو کنترل کنه. درک اون حرف‌ها توی اون لحظه واقعا براش سخت‌ترین کار بود. این‌که اون سه نفر چرا اون کار رو کرده بودن یا آکوما کی بود و چرا همچین دستوری بهشون داده بود. تنها چیزی که می‌دونست این بود که باید هر چه زودتر تهیونگ و کارآگاه‌کیم رو نجات می‌داد. وقتی برای ترسیدن نداشت.
اخمی کرد و دوباره روی پنجه‌ی پا چرخید. تا وسیله‌ی مناسبی برای دفاع از خودش پیدا کنه.
با دیدن میله‌ای که توی نزدیکیش بود، آروم جلو رفت و با دست سالمش برش داشت. قطرات خون تازه‌ای که روش بود، توجهش رو به خودش جلب کرد.
باند دست دیگه‌اش رو باز کرد. درد می‌کرد ولی اون درد آخرین چیزی بود که اون لحظه بهش اهمیت می‌داد.
دوباره پشت ماشین پناه گرفت و نفس‌های عمیقی برای آروم کردن خودش کشید. صدای پای یکیشون رو می‌شنید که به سمتش می‌اومد پس با دقت به صدای قدم‌هاش گوش داد تا بفهمه چه‌قدر بهش نزدیک شده. با رسیدن مرد به ماشینی که پشتش قایم شده بود، از پشت ماشین بیرون اومد و با میله ضربه‌ی محکمی به کمر مرد زد.
مرد ماسک‌دار که از اون حمله‌ی ناگهانی شوکه شده بود به طرف جلو پرت شد و سوکجین از روی شونه‌اش پایین افتاد. مرد به کمک دو ماشینی که کنارش بودن تونست روی زانو بشینه و بلافاصله به طرف جیمین چرخید که جیمین اجازه‌ی فکر کردن بهش نداد. جلو رفت ضربه‌ای با پا به صورت مرد زد که باعث گیج شدن و افتادنش شد.
اما اون مرد سمج‌تر از اون بود که با یه ضربه کوتاه بیاد چون می‌دونست اگه توی اون ماموریت شکست بخوره، آکوما زندگیش رو می‌گیره.
پس به سرعت از روی زمین بلند شد و جیمین با دیدن نزدیک شدنش، دست سالمش رو مشت کرد و به طرف صورتش پرت کرد ولی با مهارشدنش، اجبارا به سرعت دست آسیب دیده‌ش رو به طرف صورت مرد روانه کرد ولی مرد ماهر، فرض‌تر از جیمین مچ دست آسیب دیده‌ش رو گرفت و پیچوند و باعث شد جیمین با ناله‌ای از سر درد پشتش رو به اون مرد کنه تا درد دستش کم‌تر بشه و این‌جا بازوی مرد بود که دور گردنش حلقه شد و تقریبا جیمین رو تا مرز خفه شدن برد.
سرش رو به سختی جلو برد و با تموم توانی که توی اون لحظه داشت، به سر مرد پشت سرش کوبید و اهمیتی نداد که اگه زخم‌ روی سرش با اون ضربه دوباره خون‌ریزی کنه. اون ضربه باعث شد دست مرد از دور گردنش شل بشه و جیمین بتونه از زیر دستش فرار کنه. به سرعت چرخید و ضربه‌ای با زانو به پایین تنه‌ی مرد زد و با خم شدن مرد، آرنجش رو بالا برد و به سرش کوبید و همین باعث شد مرد تسلیم شده روی زمین بیوفته.

【𝗔𝗕𝗗𝗜𝗧𝗢𝗥𝗬】Место, где живут истории. Откройте их для себя